امروز :پنجشنبه, ۹ فروردین , ۱۴۰۳
روایتی دیدنی از بزرگترین و محروم‌ترین منطقه آموزشی کشور؛

محروم مثل «دشتیاری»، امیدوار مثل «کودکان بلوچ»

محروم مثل «دشتیاری»، امیدوار مثل «کودکان بلوچ»

چشم‌ها از داخل قاب نگاهت می‌کنند؛ چشم‌های درشت و درخشان، چشم‌های امیدوار. بگذارید همین اول یک چیز را برایتان روشن کنم؛ این گزارشی درباره امید است. امیدی که در چشم‌های بچه‌های «دشتیاری» برق می‌زند. این بچه‌ها ممکن است هیچ نداشته باشند اما امید دارند. اصلاً شما می‌دانید «دشتیاری» کجاست؟ زن با تعجب نگاه می‌کند. تا به حال چنین اسمی به گوشش نخورده. از چند تن دیگر می‌پرسم. آنها هم نمی‌دانند. یکی اما، دختر جوانی که با دوستانش مشغول گپ و گفت است، دشتیاری را می‌شناسد، از روی همان پوستری که در ورودی سالن اصلی ساختمان خانه هنرمندان تهران نصب کرده‌اند. در همین حد می‌داند که جایی در سیستان‌وبلوچستان است و حالا هم نمایشگاه عکس‌شان اینجا برپاست. همان نمایشگاهی که در آن بچه‌های دشتیاری با چشم‌های درشت و درخشان از داخل قاب‌های چوبی نگاهت می‌کنند؛ دانش‌آموزانی در کلاس‌های بی‌در و پنجره، دانش‌آموزانی در کلاس‌های بی‌نیمکت، دانش‌آموزانی بدون کلاس حتی.
قرار است درآمد حاصل از فروش عکس‌ها صرف ساخت مدرسه‌ای در منطقه شود. بگذارید برای شما که ممکن است گزارش‌های قبلی را نخوانده باشید و دشتیاری را نشناسید، کمی از منطقه بگویم. آشنایی من با دشتیاری به حدود یک سال قبل برمی‌گردد، زمانی که برای گشایش مدرسه نوسازی‌شده در یکی از روستاهای دهستان «پیرسهراب» همراه بچه‌های مؤسسه خیریه «دست یاری به دشتیاری» آنجا رفته بودم. بخش دشتیاری واقع در جنوب شرقی سیستان‌وبلوچستان، از بخش‌های شهرستان چابهار و بزرگترین و کم‌برخوردارترین منطقه آموزشی کشور است. مسیر ناهموار را از روی جاده‌های جابه‌جا سیل‌برده و شسته‌شده، از چابهار تا دشتیاری رد می‌کنید. بین راه، کوه‌های مریخی را می‌بینید و منظره‌های مجاور، شما را مجاب می‌کند که پا به سرزمینی افسانه‌ای گذاشته‌اید. افسانه هیچ؛ این، نامی است که می‌شود روی مجموعه قصه‌های منطقه گذاشت شاید، بس‌که مردمش با هیچ زیسته‌اند؛ هیچ مطلق.
وارد هرکدام از روستاهای دشتیاری که می‌شوید، اول بچه‌ها به استقبال می‌آیند. یکی خبردار می‌شود و بقیه را خبر می‌کند. ظرف یکی دو دقیقه دخترها با لباس بلوچی رنگارنگ و پسرها با لباس یکسر بلوچی به استقبال می‌آیند. بعضی‌ها با دمپایی لاستیکی پاره و بعضی حتی پابرهنه. همگی اما آداب‌دان و مهربان. می‌دانند باید با صدای بلند به مهمان سلام کنند و حتی برای آن‌که احترام بیشتری نشان دهند، دسته‌جمعی صلوات می‌فرستند. دشتیاری 30 هزار دانش‌آموز دارد. با این‌حال بیشتر مدارس این بخش تخریبی‌اند و دانش‌آموزان با شرایطی باورنکردنی در آنها تحصیل می‌کنند. یکی از آنها دبستان دخترانه «مریم» روستای «بجاربازار» است که سال 95 درِ پوسیده‌اش روی دختربچه 6ساله‌ای افتاد و باعث مرگ او شد.
به محض ورود به مدرسه می‌شود به راحتی تشخیص داد که کاملاً ناامن و خطرآفرین است. این مدرسه سال 1355 ساخته شده و 600 دانش‌آموز در دو مقطع دخترانه و پسرانه دارد. دبستان روستای «گمداد بازار» هم از جاهایی بود که برای تهیه گزارش سراغش رفتم. مدرسه‌ای دوکلاسه و بدون امکانات که توان پاسخگویی به نیاز 100 دانش‌آموز روستا را نداشت و به همین خاطر شماری از بچه‌ها روی زمین و حتی بیرون کلاس درس می‌خواندند. امسال اما به همت بچه‌های مؤسسه و خیّران، مدرسه‌ای سه‌کلاسه در این روستا ساخته شده. عکس بچه‌های این مدرسه، یکی از تصاویر نمایشگاه است؛ تصویری که 4 دختر کوچک را پشت نیمکت نشان می‌دهد درحالی که دارند جایی بیرون پنجره را نگاه می‌کنند و ما نمی‌دانیم دقیقاً کجا، چون عکس همین قدر اطلاعات می‌دهد. مدارس دیگر هم هستند. چندتایشان بازسازی شده‌ و بعضی دیگر مانند دبستان روستای «رادودج» که 140 دانش‌آموز دارد و دبستان روستای پیرسهراب با 250 دانش‌آموز، در انتظار ساخت مدرسه جدیدند چون درس‌خواندن در این مدارس تخریبی ایمنی بچه‌ها را تهدید می‌کند. در بعضی روستاها هم اصلاً مدرسه‌ای وجود ندارد و بچه‌ها در کانکس‌هایی که زیر آفتاب سوزان بلوچستان به کوره تبدیل می‌شود، درس می‌خوانند.
البته کار شناسایی و برآورد هزینه نوسازی و ساخت مدارس در دشتیاری از سوی بچه‌های «مؤسسه دست یاری به دشتیاری» انجام شده و تنها همت خیّران لازم است برای کمک به بچه‌های با استعداد دشتیاری. بچه‌هایی که وقتی ازشان می‌پرسی دوست ‌داری مدرسه‌ات چه رنگی باشد، می‌گویند سفید یا آبی. آرزویشان این است که درس بخوانند و دکتر یا معلم شوند. آنها عاشق درس‌خواندن‌ هستند.
فاطمه گشانی، عکاس که خود از بچه‌های مؤسسه است، روایتی متفاوت از مدارس دشتیاری با نام «میان من و تو شهری است بی‌پنجره» به گالری بهار خانه هنرمندان تهران آورده تا از 23 تیر تا 3 مرداد، هر روز از ساعت 2 بعدازظهر تا 10 شب میزبان کسانی باشند که می‌خواهند با کودکان بلوچستان در قاب‌ها دیدار کنند. فاطمه می‌گوید: «من یک معلم هستم و این افتخار زندگی من است، اما با دیدن منطقه دشتیاری و دانش‌آموزان این منطقه، بیشتر از همیشه عاشق شغلم شدم و عاشق دانش‌آموزانی که در این منطقه در اوج محرومیت زندگی می‌کنند، اما امید لحظه‌ای در دل‌هایشان خاموش نمی‌شود. این نمایشگاه در واقع پنجره‌ای است که محرومیت آموزشی را در منطقه دشتیاری تصویر می‌کند. نام دشتیاری را کمتر شنیده‌ایم. این منطقه پر از استعداد و نبوغ است که لای دیوارهای ترک‌خورده به هدر می‌روند، اما از لای همان دیوارها می‌شود امید را دید. پیام عکس‌ها هم همین است. من امید را در چاردیواری‌های فروریخته می‌دیدم. امید را در سایه درختانی که سقف کلاس درس بچه‌ها شده بود، می‌دیدم. امید را در پاهای برهنه کودکان حتی می‌دیدم. به نظرم وظیفۀ عکاس گاهی ثبت واقعیت محض نیست؛ بلکه تلاشی است برای ایجاد ارتباط منطقی بین شهود و امید. البته این به‌معنای این نیست که عکاس با واقعیت سر و کار نداشته. من واقعیت را ثبت کردم درحالی که امید در آن نقش بسته بود.»
آنچه عکاس می‌گوید، در عکس‌ها قابل مشاهده است. از همان ورودی نمایشگاه و پرتره دختر خندان بلوچ تا باقی عکس‌ها که می‌شود در آنها با وجود محرومیت، امید را دید و حس کرد. کلاس‌ها هیچ شباهتی به آنچه تا به حال دیده‌اید، ندارند اما چشم‌های بچه‌ها عجیب آشناست. چشم‌هایی که با آدم حرف می‌زنند.
به گفته حسین علیمرادی، مدیر مؤسسه دست یاری به دشتیاری، عواید فروش عکس‌ها برای ساخت یک مدرسه دوکلاسه هزینه می‌شود و در کنار خرید عکس‌های گالری، اگر کسی تمایل داشت بدون خریداری عکس‌ها کمک کند، می‌تواند سهم‌های 20 هزار تومانی خریداری کند و در ساخت مدارس سهیم باشد. او می‌گوید: «منطقه دشتیاری 320 تا کد مدرسه دارد که از این تعداد 240مدرسه دارای بنا هستند و 40 درصدشان تخریبی‌اند. درواقع از 320 کد مدرسه، بین 60 تا 70 مدرسه شرایط نسبتاً مناسب دارند. از سال 93 که کارمان را شروع کرده‌ایم با همت خیران و دانشجویان و استادان، سه طرح عمرانی شامل تجهیز و بازسازی 2 مدرسه و خوابگاه دانش‌آموزی و ساخت یک مدرسه سه‌کلاسه را به انجام رسانده‌ایم و برنامه‌ریزی کرده‌ایم که در 15سال بقیه مدارس را بازسازی کنیم و اگر این 15 سال، یک روز هم قرار باشد جلو بیفتد، ما از تمام توان‌مان مایه می‌گذاریم.»
آنها که به سیستان‌وبلوچستان سفر کرده‌اند، می‌گویند اگر یک بار به آنجا بروید دیگر محال است از آن دل بکنید. واقعاً هم اینطور است. باید بروید و ببینید؛ زیبا و بکر اما محروم. با وجود تمام مصیبت‌ها اما امید، شاخصه این مردم است. حتماً کسی را می‌بینید که دارد توی کپر زندگی می‌کند و وقتی می‌پرسی وضع چطور است با لبخند جواب می‌دهد: «شکر، راضی‌ام.» بچه‌ها هم آرزوهای خیلی بزرگی ندارند؛ البته برای خودشان خیلی بزرگ و دور و دراز است. یکی دوست دارد کیف داشته باشد و یکی مدرسه‌ای با دیوارهای آبی. یکی می‌خواهد معلم شود و در روستایشان درس بدهد و آن یکی دلش می‌خواهد یک بار کرج برود؛ از نظرش کرج همان شبیه تهران است که شاید سفر به آن دست‌یافتنی‌تر باشد. بلوچستان پر از چشم‌های درشت و درخشانی است که می‌تواند زیباترین روزها را ببیند. گفته بودم این گزارشی درباره امید است.

منبع: روزنامه ایران- سه‌شنبه 26 تیر 1397


دیدگاههای کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین بخوانید