اشاره: در بخش نخست این نوشتار آمد که سعدی بیمحابا به نکوهش و انتقاد از خودکامگی و ستمورزی شاهان و حاکمان پرداخته و ارباب زر و زور را به رعایت حقوق مردم و مراعات انصاف و عدالت و تفقد احوال عامه و تلاش در جهت تأمین معاش و آسایش و رفع گرفتاریها و دشواریهای آنها، دعوت و تشویق کرده است. این مطالب تحت سه عنوان «مردمگرایی»، «استبدادستیزی» و «ستمنکوهی» مطرح شده که در بخش اول، مردمگرایی مستقلا بحث شد و از مقوله دوم، مطالبی درباره نفی استبداد، نفی و نقد جاهطلبی و منصبدوستی آمد و در عواقب و توالی فاسد استبداد، به مواردی اشاره شد که یکی از آنها تملق و چاپلوسی بود. اینک دنباله سخن:
بدیهی است هنگامیکه اصحاب حکومت و ارباب ثروت مخاطب مدح و تملق قرار گیرند، عواقب و توالی فاسد این کار بهمراتب بیشتر و خطرناکتر میشود؛ زیرا اولا: حاکمان و ثروتمندان، به مقتضای طبیعت قدرت و ثروت، نوعاً شیفتۀ ازدیاد اقتدار و اشتهارند، و به همین مناسبت، در قیاس با افراد عادی جامعه، حرص و ولع بیشتری برای شنیدن و خواندن تمجید و تحسین دارند؛ چراکه بدینوسیله احساس قدرت، منزلت و محبوبیت زیادتر و درنتیجه، رضایت خاطر بیشتری میکنند.
ثانیاً: اصحاب حکومت و قدرت بالطبع از امکانات بسیار زیادی برای راضیکردن مداحان و متملقان و پاداشدادن به آنان ـ چه بهصورت هدایای مالی (و به اصطلاح «صله») و چه به شکل اعطای مقام، منصب و لقب و امثال آن برخوردارند که این خود، قویترین و مؤثرترین انگیزه را برای تملقگویی و چاپلوسی از آنها فراهم میآورد. پس از این مقدمه، اینک به بررسی نظر سعدی دربارۀ تملق و عواقب آن میپردازیم.
سعدی در باب هشتم گلستان (ص۱۷۵) آدمیان را از خطر گرفتارشدن در دام چاپلوسانی که به انگیزۀ طمع و نفعطلبی، زبان به مدح دیگران میگشایند، برحذر میدارد و افراد نادانی را که فریفتۀ چربزبانی متملقان میشوند، به لاشۀ گوسفند ذبحشدهای تشبیه میکند که بر اثر دمیدن باد در آن، فربه به نظر میرسند، غافل از اینکه این فربهسازی به منظور آن صورت میگیرد که پوست حیوان آسانتر کنده شود! به کلام آکنده از حکمت و بلاغت سعدی گوش جان بسپاریم:
«فریب دشمن مخور و غرورِ (= فریب) مداح مخر که این دام زرق (= ریاکاری، ظاهرسازی) نهاده است و آن دامن طمع گشاده. احمق را ستایش خوش آید، چو لاشه که در کعبش (=استخوان پا) دمی، فربه نماید!»
در بوستان هم، سعدی را در مذمّت تملق و بیان عواقب وخیم و توالی فاسد آن، سخنانی بس نغز و عبرتانگیز است که نمونۀ بارز آنها در ماجرای «حکایت دانشمند» آمده است: روزی فقیه فاضل ولی تنگدستی به محضر قاضیی وارد میشود که در آن، جمعی از فقها گرد آمده بودند. چون لباس و ظاهر برازندهای نداشت، مورد کمتوجهی و بیحرمتی قرار میگیرد تا آنجا که وی را با بیاعتنایی به پایین مجلس میرانند. دیری نمیگذرد که باب مباحثه بین حاضران گشوده میشود و پس از چندی، کار به مجادله و مناقشه میکشد… رفتهرفته صداها بلند و خشن و چهرهها برافروخته میشود و «رگهای گردن به حجتْ قوی»، و متورم میگردد تا آنجا که مجادلهکنندگان که گویی در عرصۀ نبردی واقعی قرار گرفتهاند، بیمحابا به یکدیگر تهاجم میبرند. سعدی این صحنۀ مجادله و مکابرۀ متعصبان خشکمغز و فاقد انصاف و مدارا را نیکو به وصف آورده است:
فقیهان طریق جدل ساختند / لم و لا اُسلّم درانداختند
گشادند بر هم درِ فتنه باز / به لا و نعم کرده گردن دراز
تو گفتی خروسان شاطر به جنگ / فتادند درهم به منقار و چنگ
یکی بیخود از خشمناکی چو مست / یکی بر زمین میزند هر دو دست
فقیه تنگدست با مشاهدۀ این احوال ناپسند، سخت برآشفته میشود و از همان پایینترین جای مجلس، غرشکنان مجادلهکنندگان را مورد عتاب قرار میدهد…
بگفت: ای صنادید شرع و رسول / به ابلاغ تنزیل و فقه و اصول
دلایل قوی باید و معنوی / نه رگهای گردن به حجت قوی
و چون از او میخواهند اگر نظر صائبتری سراغ دارد اظهار کند، لب به سخن میگشاید و با کلامی سرشار از دانایی و بلاغت، بر تمام دعاوی آنها خط بطلان میکشد، تا آنجا که همگی حضار مبهوت و مغلوب خردمندی و استدلالورزی او میشوند و آوای آفرین آفرین از هر گوشه مجلس برمیخیزد… در این میان، قاضی که سرشکسته و درمانده شده است، جُبّۀ مخصوص قضاوت را از تن بیرون میآورد و دستار از سر برمیدارد و از اینکه قدر و منزلت چنین فقیهی را نشناخته است، ابراز شرمساری و پوزش میکند:
که هیهات! قدر تو نشناختیم / به شُکر قُدومت نپرداختیم
در این اثنا، مُعرّف (کسی که حاضران را معرفی و به جای خود هدایت میکند) از باب عذرخواهی و دلجویی، به او نزدیک میشود و درصدد برمیآید که دستار قاضی را بر سر او نهد؛ ولی فقیه خردمند به این کار تن درنمیدهد زیرا بیم آن دارد که بدین طریق، به ورطۀ غفلت و غرور کشانیده شود:
به دست و زبان منع کردش که: دور / منه بر سرم پایبند غرور
و سرانجام به بیتهای کلیدی این منظومه میرسیم که حاصل کلام و حاوی دنیایی از معرفت و حکمت است:
چو مولام خوانند و صدر کبیر / نمایند مردم به چشمم حقیر
خِرَد باید اندر سر مرد و مغز / نباید مرا چون تو دستار نغز
کسی از سر بزرگی نباشد به چیز / کدو سربزرگ است و بیمغز نیز!
در بیتهای مذکور، سعدی متذکر نکتهای بس ظریف و خطیر شده است که مصداقهای آشکار آن را در دنیای سیاست بارها و بارها دیده و شنیدهایم؛ تعریف و تمجید بیمورد از ارباب قدرت و اصحاب حکومت، متضمن این خطر عظیم است که رفتهرفته، امر بر خود آنها هم مشتبه شود، تا آنجا که خود را عقل کل و خطاناپذیر تلقی کنند و به نصیحتها و تذکرهای مصلحتجویانۀ خیرخواهان با دیدۀ بیاعتنایی و حتی دشمنی بنگرند؛ از این رو شگفت نیست که سعدی در دیباچۀ بوستان، ظاهراً خطاب به خود، ولی در واقع خطاب به چاپلوسان و مجیزگویان درباری چنین میگوید:
به راه تکلف مرو سعدیا / اگر صدق داری، بیار و بیا…
چه حاجت که نُه کرسی آسمان / نهی زیر پای قزلارسلان؟
مگو پای عزّت بر افلاک نِهْ / بگو روی اخلاص بر خاک نِه (دیباچۀ بوستان)
در جای دیگری از بوستان (باب ششم، بیتهای ۲۷۵۰ ـ ۲۷۳۹) سعدی ضمن حکایتی کوتاه، از اعتراض پسری به پدر خود یاد میکند که بر اثر طمعورزی و از فرط چاپلوسی، در برابر خوارزمشاه به خاک افتاده است و روی بر زمین میساید. پسر با طنزی گزنده، خطاب به پدرش میگوید: چه شده است که به جای نمازگزاردن به سوی قبلۀ واقعی (=حجاز) قبلۀ دیگری را برگزیدهای؟
نگفتی که قبلهست راه حجاز / چرا کردی امروز از این سو نماز؟
در بخش قطعات نیز سعدی را در مذمت تملق سرودههایی بس نغز و آموزنده است:
مباش غرّه به گفتار مادح طماع / که دام مکر نهاد از برای صید نصیب
امیر ظالم جاهل که خون خلق خورَد / چگونه عالم و عادل شود به قول خطیب؟ (کلیات، ص۸۶۲)
۳ـ ظلمستیزی و ستمنکوهی
نماند ستمکار بدروزگار / بماند بر او لعنت پایدار (گلستان، باب اول، حکایت ۲۰)
یکی دیگر از ویژگیهای بارز اندیشگی سعدی، ستمستیزی و ستمنکوهی اوست که از قضا با خصیصۀ استبدادستیز وی ارتباطی نزدیک و تنگاتنگ دارد. ستمورزی نیز همانند استبداد، دارای اشکال و ابعاد متعدد و متنوعی است. از اینرو جای آن دارد که ذیل عنوانهایی جداگانه به بررسی آنها پرداخته شود.
۳ـ۱ـ در مذّمت ستمپیشگی و عواقب شوم آن:
گلّۀ ما را گله از گرگ نیست / کاین همه بیداد، شبان میکند (صاحبیه، کلیات سعدی، ۱۳۷۴، ص ۸۳۶)
نکوهش ستم و سرزنش ستمکاران از جملۀ پربسامدترین اندیشهها و پیامهای مندرج در آثار سعدی است که در قسمتهای مختلف کلیات ـ بهویژه در نصیحهالملوک و بابهای اول گلستان و بوستان ـ انعکاسی گسترده یافته است. در این زمینه هم، طبق روال پیشین، سخن را با نقل گفتههای سعدی از نصیحةالملوک آغاز میکنیم که در جایجای آن، از ستمورزی شاهان و حاکمان ظالم و جبار و همچنین از پایان کار عبرتانگیز آنان به زبانی بس گویا و هشداردهنده سخن رفته است:
«پادشاهی که عدل نکند و نیکنامی توقع دارد، بدان مانَد که جوْ همی کارد و امید گندم دارد!» (کلیات سعدی، ص۶۰)
و نیز: «روزگارْ حیف (= ظلم، اجحاف) روا ندارد. هرآینه داد مظلومان بدهد و دندان ظالمان بکَند.» (همان، ص۶۱)
و نیز: «دیدی که پیشینیان چه کردند و چه بردند. رفتند و جفا بر مظلومان سر آمد و وبال بر ظالمان بماند. راستخواهی، درویشی به سلامت، بهْ از پادشاهی به چندین علامت.» (همانجا)
و نیز: «مَلک باید چندان که از زهر و مکر و غدْر و فدایی و شبیخون برحذر است، از درون خستگان و دلشکستگان و دعای مظلومان و نالۀ مجروحان برحذر باشد. سلطان غزنین گفتی: من از نیزۀ مردان چنان نمیترسم که از دوک زنان، یعنی سوز سینۀ ایشان.» (همان، ص۶۳)
در گلستان هم ضمن حکایتهای متعدد، از ستم و ستمکاران با شهامتی ستودنی نکوهش شده است تا آنجا که در یک مورد برای والی ستمپیشهای چون حجاج بن یوسف آرزوی مرگ شده است: «درویشی مستجابالدعوة در بغداد پدید آمد. حجاج یوسف را خبر کردند، بخواندش و گفت: دعای خیری بر من بکن. گفت: خدایا جانش بستان! گفت: از بهر خدا این چه دعاست؟ گفت: دعای خیر است تو را و جملۀ مسلمانان را…» (باب اول، حکایت۱۱)
در جایی دیگر، برای پادشاهی بیانصاف، خواب نیمروز به منزلۀ عبادت تلقی شده است، باشد که ضمن آن، مردم چند زمانی، از ستمگری وی ایمن بمانند: «یکی از ملوک بیانصاف پارسایی را پرسید که: از عبادتها کدام فاضلتر است؟ گفت: تو را خواب نیمروز تا در آن یک نفَس خلق را نیازاری.
ظالمی را خفته دیدم نیمروز / گفتم: این فتنهست، خوابش بُرده بهْ… (همان باب، حکایت ۱۲)
در بوستان که به «سعدینامه» هم شهرت یافته است، داستانهای عبرتانگیز عدیدهای در نکوهش ستمگری و ستمگران درج شده است که به شرح یک مورد آن اکتفا میشود: در آغاز نخستین باب، شیخ اجل از قول خسرو انوشیروان خطاب به فرزندش هرمز، با بیانی بس شیوا و گویا، از چگونگی مملکتداری شایسته و ضرورت خوشرفتاری با مردم و بهخصوص از زیانها و پیامدهای خانمانبرانداز ستمگری در حق رعایا، به تفصیل سخن رانده است:
شنیدم که در وقت نزع روان / به هرمز چنین گفت نوشیروان
که: خاطر نگهدار درویش باش / نه در بند آسایش خویش باش
نیاساید اندر دیار تو کس / چو آسایش خویش جویی و بس
نیاید به نزدیک دانا پسند / شبان خفته و گرگ در گوسفند
برو پاس درویش محتاج دار / که شاه از رعیت بوَد تاجدار
فراخی در آن مرز و کشور مخواه / که دلتنگ بینی رعیت ز شاه
… دگر کشور آباد بیند به خواب / که دارد دل اهل کشور خراب
خرابی و بدنامی آید ز جوْر / رسد پیشبین این سخن را به غور
رعیت نشاید به بیداد کُشت / که مر سلطنت را پناهند و پُشت
مراعات دهقان کن از بهر خویش / که مزدورِ خوشدل کند کار بیش (باب اول، بیتهای ۲۳۷ـ ۲۱۸)
صرفنظر از گلستان و بوستان، سعدی در بخش قصاید هم با صراحت و قاطعیت تمام، به مذمت حاکمان خودکامه و ظلم و ستم آنها پرداخته و آنان را به رعایت عدالت و انصاف در حق مردم دعوت کرده است؛ منتها از باب اضطرار، انتقادها و هشدارهای خود را با ابیاتی همراه ساخته که کم و بیش حالت مدح و ثنا دارند؛ تا بدینوسیله از گزندگی و تحملناپذیری نکوهشهایش کاسته شود.
از جملۀ نمونههای بارز اینگونه قصیدهها، میتوان از قصیدهای در مدح اتابک ابوبکر بن سعد زنگی، دو قصیده در ستایش نصحیتآمیز امیر انکیانو، قصیدهای در ستایش نصیحتآمیز اتابک مظفرالدین سلجوقشاه و قصیدهای دربارۀ انتقال دولت از سلغریان به قوم دیگر که مخاطب آن صراحتاً ذکر نشده است، ولی بعضی از صاحبنظران، و ازجمله دشتی، آن را خطاب به هلاکوخان مغول دانستهاند، یاد کرد. از آنجا که بنای ما در این مقاله بر اختصار است، به ارائه و تحلیل قصیدۀ مربوط به ابوبکر بن سعد زنگی اکتفا میکنیم.
این قصیده، به حق از شاهکارهای مسلم ادبیات فارسی شمرده میشود تا آنجا که علی دشتی دربارهاش چنین داوری کرده است: «… اگر سعدی جز این، قصیدهای نداشت، سزاوار بود به آب زر نگاشته شده مایه مباهات وی قرار گیرد؛ زیرا در تاریخ ادبی ایران یگانه و بیمانند است.» (قلمرو سعدی، ص۱۳۷) ذیلا گزیدههایی از این قصیده غرّا که حکایت محتوایش بیشتر به «اندرزنامه» میماند تا «مدح نامه» ارائه میشود.
به نوبتاند ملوک اندر این سپنج سرای / کنون که نوبت توست، ای ملک، به عدل گرای
چه مایه بر سر این ملک سروران بودند / چو دور عمر به سر شد، درآمدند از پای
تو مرد باش و ببر با خود آنچه بتوانی / که دیگرانشْ به حسرت گذاشتند به جای
در دنباله قصیده، سعدی به توصیف اعمال سلاطین و حکام غفلتزدهای میپردازد که بر اثر ابتلای به غرور ناشی از قدرت مطلقه، به جای دادگری و بخشندگی، به ستمگری روی آورده و به آزار و ایذای خلق خدا دست یازیدهاند. باری، به تعبیر شیوای سعدی، اینان ستمپیشگانی هستند که بخور مجلس عیش و عشرت آنان، آه و ناله مظلومان است و عقیق زیورشان، از چشمان خونبار ستمدیدگان سرخی گرفته است!
بخور مجلسش، از نالههای دودآمیز / عقیق زیورش، از دیدههای خونپالای
در بیت بعدی، سعدی به نکتهای شگفتانگیز اشاره میکند که پیش از این نیز از آن یاد شد:
به چشم عقل من این خلق، پادشاهانند / که سایه بر سر ایشان فکندهای چو همای
باقی قصیده آکنده از اندرزها و هشدارهایی است در جهت برحذر داشتن حاکمان از جور و ستم بر مردم و تحریض آنان به تأمین رفاه و آسایش خلق و درپیش گرفتن گذشت و بخشش و دوری جستن از متعلقان و چاپلوسان و اجتناب از جنگ و خونریزی و کشورگشایی و امثال آن که در لابلای آنها، گاهگاهی تا برای خالی نبودن عریضه، بیتی حاوی مدح و ثنا هم گنجانده شده است:
… هر آن کست که به آزار خلق فرماید / عدوی مملکت است او، به کشتنش فرمای
اگر توقع بخشایش خدایت هست / به چشم عفو و کرَم بر شکستگان بخشای
دیار مشرق و مغرب مگیر و جنگ مجوی / دلی به دست کن و زنگ خاطری بزدای
گرت به سایه در آسایشی به خلق رسد / بهشت بردی و در سایۀ خدای آسای
نگویمت چو زبانآوران رنگآسای / که: ابر مشک فشانی و بحر گوهرزای
نکاهد آنچه نبشسته است عمر و نفزاید / پس این چه فایده گفتن که: تا به حشر بپای؟
و سرانجام در اواخر قصیده، عفو گناهان و پذیرش توبه ممدوح را آرزو میکند:
… جریدۀ گنهت عفو باد و توبه قبول / سپیدنامه و خوشدل به عفو بارخدای
۳ـ ۲ـ بنیاد ظلم، در آغاز کار، اندک بوده است
از دیدگاه سعدی، ستمگری همانند بسیاری از خلافکاریهای آدمی، ابتدا غالباً در حدی بسیار کم صورت میگیرد، ولی چنانچه برای جلوگیری از آن، تدبیری اندیشیده نشود یا رفتهرفته، قبحش از میان میرود و به صورت عملی متعارف ـ و حتی رسم ـ درمیآید و کمکم به موارد مشابه و بهمراتب بدتر هم، تعمیم مییابد. در تأیید این معنی، اشارات و شواهد چندی در آمار سعدی یافت میشود، از جمله:
«آوردهاند که یکی از خلفا بر یکی از متعلقان دیوان به دیناری خیانت بدید، معزولش کرد. طایفه بزرگان پس از چند روز شفاعت کردند که: بدین قدر آن بنده را از خدمت درگاه محروم مگردان. گفتا: غرض مقدار نیست. غرض آنکه: چون مال ببرد و باک ندارد، خون رعیت بریزد و غم نخورد!»(نصیحةالملوک، کلیات، ص۵۷)
مشابه مضمون یادشده، در یکی از حکایتهای گلستان هم آمده است: «آوردهاند که انوشیروان عادل در شکارگاهی صیدی کباب کرده بود و نمک نبود. غلامی را به روستا فرستاد تا نمک حاصل کند. گفت: زینهار! تا نمک به قیمت بستانی تا رسمی نگردد و دیه خراب نشود. گفتند: این قدر چه خلل کند؟ گفت: بنیاد ظلم در جهان اندک بوده است و به مزید هر کس، بدین درجه رسیده است…»(باب اول، حکایت ۱۹)
۳ـ۳ـ مسئولیت حاکمان نسبت به ستمگریها و اعمال ناروای کارگزارانشان
از نظر سعدی، پادشاهان و حکمرانان نهتنها به خاطر اعمال خویش، که نسبت به عملکرد عاملان خود نیز مسئولاند. در این خصوص، در نصیحةالملوک آمده است:
«ذوالنون مصری پادشاهی را گفت: شنیدهام فلان عامل را که فرستادهای به فلان ولایت، بر رعیت درازدستی میکند و ظلم روا میدارد. گفت: روزی سزای او بدهم. گفت: بلی! روزی سزای او بدهی که مال از رعیت تمام ستده باشد. پس به زجر و مصادره از وی بستانی و در خزینهنهی، آنگاه درویش و رعیت را چه سود دارد؟»(کلیات سعدی، ص۵۱) در بوستان هم، سعدی، بدین معنی اشاره کرده است:
که نالد ز ظالم که در دوْر توست؟ / که هر جور کو میکند، جور توست
نه سگ دامن کاروانی درید / که دهقان نادان که سگ پرورید (باب اول، بیتهای ۵۰۲ ـ ۵۰۱)
۳ـ۴ـ فراهمآوردن امکان دادخواهی سریع و آسان برای مردم
یکی از ضروریات و لوازم دادگری و دادگستری، سهولت دسترسی عامه مردم به حاکمان به منظور تظلم است. در این خصوص نیز در آثار سعدی شواهد متعددی میتوان یافت، از آنجمله:
«پادشاهان جایی نشینند که اگر دادخواهی فغان بردارد، باخبر باشند که حاجبان و سرهنگان، نه هر وقتی مهمات رعیت به سمع پادشاه رسانند.» (نصیحةالملوک، کلیات سعدی، ص۶۰)
و نیز: «آوردهاند که انوشیروان عادل زنجیری جرسها بر آن بسته داشت تا اگر کسی مهمی داشتی سلسله(=زنجیر) را جنبانیدی و آن سلسله را طرفی زیر بالین و طرفی در میدان بر درختی بسته داشت.»(همانجا)
مآخذ:
ـ دشتی، علی، (بیتا)، قلمرو سعدی، چاپ چهارم، تهران: انتشارات اداره کل نگارش وزارت فرهنگ و هنر.
ـ سعدی شیرازی، شیخ مصلحالدین (بیتا) کلیات سعدی، مقدمه و شرح حال از محمدعلی فروغی (ذکاءالملک)، تهران، سازمان انتشارات ایران (احمد علمی).
ـ (۱۳۷۴) متن کامل کلیات سعدی، مطابق نسخه تصحیحشده محمدعلی فروغی با مقدمه استاد جلالالدین همایی، حواشی محمود علمی (درویش)، تهران، چاپ اول، سازمان انتشارات جاویدان.
ـ گلستان سعدی، تصحیح و توضیح: دکتر غلامحسین یوسفی، چاپ پنجم، تهران، شرکت سهامی انتشارات خوارزمی.
ـ بوستان سعدی (سعدینامه)، تصحیح و توضیح دکتر غلامحسین یوسفی، چاپ نجم، تهران: شرکت سهامی انتشارات خوارزمی.
ـ شکورزاده، ابراهیم(۱۳۷۰)، مواعظ و حکم سعدی در بوستان و گلستان، با ترجمه و معادلهای فرانسوی، چاپ دوم، مشهد، موسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوی.
ـ کتابی، احمد (۱۳۹۶)، سعدی و مسائل اجتماعی، چهار مقاله دربارۀ مدارا، نوعدوستی، استبدادستیزی و اقتصاد، انتشارات اطلاعات.
ـ آیین کشورداری از دیدگاه سعدی (در دو بخش) اطلاعات سیاسی ـ اقتصادی، شمارههای ۲۹۱ـ۲۹۰، انتشارات روزنامه اطلاعات.
منبع: روزنامه اطلاعات (چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۹۷)