- سنی آنلاین - https://sunnionline.us/farsi -

عثمان باتور؛ قهرمانی فراموش‌شده*

در سال 1940 نیروهای چین و ترکستان شرقی برای جنگ با مسلمانان به راه افتادند. آنان طی این نبرد خون‌های زیادی ریختند و قتل‌عامی به تمام معنا صورت گرفت. آنها هر کسی را که با خود اسلحه و هرگونه سلاح جنگی ـ حتی چاقوی کوچک صیادی ـ هم بود می‌کشتند.
در این بین پهلوان قزاق، «عثمان اوغلو» معروف به «عثمان باتور» پا به میدان گذاشت؛ «باتور» به پهلوانی گفته می‌شود که در کوهستان زندگی می‌کند و اسلحه‌اش را زمین نمی‌گذارد.
عثمان باتور که قزاق‌ها به او «وسپان باتیر» می‌گفتند، در سال 1899 در منطقه «کوکتاغوی» شهر «التای» «سین‌گیانگ» دیده به جهان گشود؛ سین‌کیانگ یا همان «ترکستان شرقی» توسط حزب کمونیست چین اشغال شده است.
در وهله اول او به همراه دوستش «سلیمان» و فرزند بزرگش «شیردیمان» به‌راه می‌افتد و گروهی کوچک را تشکیل می‌دهد. تنها هدف آنها انتقام و جنگ با دشمن کافر چین و روس بود. چون دولت چین منطقه را از نظر اقتصادی و نظامی غصب کرده بودند.
دولت چین و روسیه از این گروه که در کوهستان جای گرفته بودند، هراس داشتند. آنها می‌ترسیدند مبادا بر تعداد افراد این گروه افزوده شود و فکر و اندیشه‌شان منتشر شود. ترسی که بالاخره محقق شد و آن اتفاق افتاد.
عثمان باتور که در آن زمان عمرش از 40 سال گذشته بود با لشکری متشکل از سی‌هزار جنگجو بیش از ده سال در مقابل لشکر چینی متشکل از سی‌صدهزار سرباز مقاومت و نبرد کرد. گویا هر سرباز عثمان باتور در مقابل بیش از ده نفر از کفار ایستاده‌اند.
مقر اردوگاه عثمان در کوهستان بود. وی فردی صاحب‌نظر و باریک‌بین بود، از نظر ظاهری ریش و سبیل می‌گذاشت، به نرمی راه می‌رفت و کم حرف می‌زد. افراد برای همراهی و نزدیک‌شدن به او زیاد تلاش می‌کردند. او همیشه به‌خاطر حفاظت از سرمای سوزناک کوهستان لباس پشمی بر تن داشت.
همراهان عثمان برای مقابله با دشمن سخت‌ترین شرایط جنگی را در کوهستان به جان می‌خریدند و با مرگ رودررو می‌شدند و شعارِ «الله اکبر» آنها کوه‌های ترکستان را به لرزه می‌انداخت.
ولی گاهی باد بر خلاف میل ناخدا می‌وزد؛ یکی از افراد جاسوس، چینی‌ها را از محل اختفای لشکر آگاه می‌کند. لشکر چینی به عثمان که به همراه دویست تن از یارانش بود، حمله می‌کند، نبردی سخت در می‌گیرد تا اینکه تیرهای عثمان و یارانش به پایان می‌رسد و عثمان با خنجرش به میدان می‌رود و نهایتا زخمی می‌شود و بر زمین می‌افتد.
در 29 آوریل سال 1951 عثمان اسیر شده، گوش و بینی‌اش بریده می‌شود. عثمان باتور؛ این قهرمان فراموش‌شده درحالی بر چوبه اعدام بالا می‌رود که صدای تکبیر و تهلیل او فضا را پر کرده بود. او با صلابت و قاطعیت به دیدار مرگ و شهادت می‌رود. وقتی خبر شهادت عثمان به مادرش عائشه می‌رسد، می گوید: من فرزندم را برای چنین کاری تربیت کرده بودم./ انواروِب

*ترجمه‌شده از سایت ترکستان تایمز