وقتی کمی بچههایم بزرگتر شدند و دستوبالم برای سروساماندادن کارهای عقبماندهی چندسالهام باز شد؛ دوباره خیالپردازیهایم گُل کرد و تمام ذهنم را گرفت!
باید برای اینهمه فاصله، جادهای بیدستانداز میساختم، گوشههایی از زندگیام را آب زمان برده بود و باید پل میزدم… جاهایی کوههای سرسختی قد علم کرده بود و باید تونل درست میکردم… جاهایی هم چنان تخریب شده بود که دیگر امیدی به بازسازیاش نبود دورشان خط کشیدم و از حافظهام حذفشان کردم.
برای تعللها، حسرت نخوردم و فقط گوشهای قایمشان کردم تا روزی شاید بتوانم با خودم تحلیلش کنم… آدمهای بیخاصیت اطرافم را وجین کردم، علفهرزهای ذهنم که با غصه خوردن، قدشان بلندتر میشد را با داس فراموشی درو کردم.
شاید این آرزوی بیقواره که (بتوانم دنیا را عوض کنم) عامل خستگیهایم بود؛ باید محو میشد… من باید به اندازهی جغرافیای کشورم فعالیت میکردم…. پس تغییر دنیا را از سرم بیرون انداختم.
اولین تصمیمم ادامهی تحصیل بود؛ این اولین باراست که اعتراف میکنم اشتباه بزرگی بود! ممکن است تعجب کنید، ولی من از منابع درسی دانشگاه، زیاد بهره نبردم…. سالهای پیش از دانشگاهرفتن؛ مثنوی و شاهنامه و بوستان، گلستان را خوانده بودم… درسهای دیگر هم میشد بینیاز استاد، خواند…. ولی من به مدرک نیاز داشتم؛ همان کاغذ هویت فکری و سنجش معلومات که به غلط، هرجا سراغش را میگیرند و تا پرطمطراقترینش را ارائه ندهی، برای استدلالها، نوشته و حرفهایت، تره هم خرد نمیکنند!
کانال زمانی ششسالهی تحصیلات تا ارشد را با بهترین نمرهها طی کردم! تنها خاصیت دانشگاهرفتن، یافتن دوستان و استادانی بود که فانوسهای راه امروزم هستند… جویبار عمررفته میرفت و اینبار من با ورود به دانشگاه برای تدریس، نظرم عوض شد، با خودم گفتم: باید برای تغییر استانم، تلاش کنم!
دنیای تغییرم، کوچک شد… اندازهی استان محل اقامتم!… مطالبم را از فاز جهانی و کشوری، به اقلیم استانی محدود کردم… از معضلات اجتماعی نوشتم… بیش از چهارصد مقاله نوشتم، از: اعتیاد، فقر، بیکاری، کودکان کار، تحصیل زنان، حقوق اهلسنت، تبعیض، حق شهروندی، تا بحرانهای هویتی و آسیبهای بیتوجهی به اقلیتها…
در اتاق هماندیشی توسعهی استان، برای جمعبندی و اولویت معضلات، کنار بزرگمردی به نام «محسن رنانی» تازه فهمیدم اولین گام برای تغییر، فلش و سیبلش، خودم را نشانه رفته است!
تلاش برای تغییر، ابتدا از «خود» شروع میشود؛ خودی که باید دگرگونی و انقلاب را از دروازههای خودخواهی خودش عبور دهد!
مدتیست به این نتیجه رسیدهام که برای تغییر، نه دنیا، نه کشور، نه منطقه، نه شهر… که باید خودم گام نخست برای تغییر باشم.
کارهای بزرگ، با قدمهای کوچک به فرجام میرسند… به همین سادگی!
تغییر دنیایی به اندازه خودم!
منتشر شده در کتایون محمودی/ روزنامهنگار