دکتر مُنیٰ یونس که از مشاوران با تجربهی عرب زبان در تربیت کودک است، در یادداشتی کوتاه و اسلوبی روان، ساده و سودمند به بیان چگونگی آشنایی کودک با آیین و فرهنگ قربانی میپردازد.
این کارشناس تربیتی کودک در پاسخ به این پرسش که چگونه میشود بار معنایی قربانیشدن و قربانیکردن، فرمانپذیری، تسلیم حکم خدا شدن و توکل و اعتماد به خداوند را به ذهن و ضمیر کودک منتقل کرد، مینویسد:
این کار با نقل داستان قربانی به زبان کودکانه امکان پذیر است و ما تجربه کردهایم. برای مثال ما از اینجا آغاز میکنیم:
یکی بود یکی نبود! غیر خدای مهربون پیامبری بود که خداجون او را برای راهنمایی مردم به سوی خیر و خوبی و بندگی خودش، برگزیده بود.
این پیامبر، عاشق خدای مهربون بود؛ روزها میرفت و مردم را به توحید و یکتاپرستی دعوت میکرد.
اسمش، ابراهیم علیهالسلام بود و یک پسر ناز و حرفشنو داشت که همگی اسماعیل صدایش میکردند. خداجون اسماعیل رو در سن صد و بیست سالگی به ابراهیم علیهالسلام هدیه کرده بود! تا اون وقت بچهدار نمیشدند! به همین خاطر اسماعیل رو خیلی دوست داشتند و اسماعیل علیهالسلام هم هرگز به خواستههای پدر، «نه» نمیگفت!
روزی از روزها آقای ما ابراهیم علیهالسلام از پسرش میخواهد که بهش در ساختن کعبه کمک کند، اسماعیل هم با جان و دل بازوی پدر میشود؛ چون از پدر شنیده است که هرکس خداجون رو دوست داره باید در عمل ثابت کنه!_دوست داشتن و عاشقی کردن که فقط به حرف نیست، بلکه به اقدام است و عمل_
پدر و پسر هر چهقدر بیشتر به دور و برشان نگاه میکنند و نعمتهای خداجون رو میبینند و لمس میکنند، عشق و دوستیشان به خداوند بیشتر و بیشتر میشود، در نتیجه خداجون رو بیشتر عبادت میکنند و با دعا و نماز و کارهای نیک بیشتر و بیشتر به خداوند نزدیک میشوند.
همه چیز به روال عادی میگذرد تا اینکه در یکی از همین روزهای خوب زندگی، ابراهیم علیهالسلام خواب عجیبی میبینه! خواب میبینه پسر ناز و دوست داشتنیاش را داره سر میبُرِه!
_خوب میدونید که خواب پیامبران الهی مثل خواب بقیه نیست! خواب اونا همیشه درست از آب در میاد؛ چون همیشه با خدا در ارتباطاند_
به همین خاطر تصمیم میگیره که پسرش اسماعیل رو قربان کنه. ولی چطور ممکنه؟ اسماعیل تنها پسرش باید قربان بشه؟ نه! کلی با ذهن خودش کلنجار میره!
در همین حیص و بیص است که ابراهیم علیهالسلام تصمیمش رو میگیره و با خودش میگه آری! پسر نازم رو خیلی دوست دارم اما عشق و محبت خدا بیشتر و بالاتر است! بعد پیش اسماعیل میره و ماجرای خواب رو براش تعریف میکنه…
فرزند نیک و حرف گوشکن هم با دلی قرص و رویی گشاده به پدر میگه: «یا أبَتِ أفْعَلْ ما تُؤمَر»؛ پدرجان! آنچه را به تو امر شده، انجام بده؛ منظورش اینه که من برای قربانی شدن آمدهام! اسماعیل در حالی این حرف رو میزنه که مثل همهی ما آدما زندگی رو دوست داره! دلش برای مامان و باباش تنگ میشه!
اما عشق و دوستی به خدا فراتر از این حرف و حدیثها است!
ابراهیم علیهالسلام، اسماعیل را به قربانگاه میبرد؛ همان جایی که در مکه به نام «مِنیٰ» شناخته میشود!
ولی اتفاق جالبی میافته؛ ابراهیم هرچقدر محکمتر ساطور را بر حلق پسر مینهد نمیبُرد تا اینکه هاتفی از غیب میگوید: «صَدَّقْتَ الرؤیا»؛ ابراهیم! در این امتحان قبول شدی!
آری! این یه امتحان بود، امتحان عشق الهی! با آنکه خیلی سخت و دشوار بود، ابراهیم و اسماعیل علیهماالسلام در این آزمون با نمرهی بیست قبول شدند و خدای خوب و مهربون هم یه جایزه خوب به اونها داد! همون روز که روز دهم ذیالحجه بود یه قوچ چاق و چله از بهشت براشون فرستاد تا به جای اسماعیل قربانیاش کنند! و این منت خدا بر ما آدما است، وگر نه ما هم هر سال باید یکی از پسرامون رو قربانی میکردیم.
آری! بچههای گلم، ابراهیم علیه السلام از فرزندش و اسماعیل از جانش گذشتند تا خشنودی خدا را حاصل کردند، اگه ما هم در پی خشنودی خداجون هستیم باید برنامههای تلویزیونی، بازیهای رایانهای و خیلی چیزها رو وقت «نماز» قربانی کنیم و برای بندگی خدا به «مسجد» برویم.
اگر لباس یا اسباببازیهای اضافه داریم، به دوستمون ببخشیم و به نوعی قربانشون کنیم!
میدونید پیامبر ما فرموده وقتی آدم یه چیز دوستداشتنی رو به کسی میبخشه خدا هم یه چیز بهتری براش جایگزین میکنه؟
چگونگی آشنایی کودک با آیین قربانی
منتشر شده در ترجمه و اقتباس: ام سعدیه رفیعی