آن شب نماز عشا را كه خواندم، مثل هميشه خیلی سریع خودم را به کنترل دستگاه ماهواره رساندم و تا توانستم کانالهای ماهواره را یکی پس از دیگری تماشا کردم. تا اينكه خیلی خسته شدم و بدون آنکه ماهواره و تلویزیون را خاموش کنم به خواب رفتم، دیگر نفهمیدم چه اتفاقی رخ داد، ولی انگار در خواب هم مشغول تماشای كليپهای موسيقی و رقص و پایکوبی بودم كه ناگهان صدای در حیاط به گوشم خورد، خیلی سریع رفتم و از پشت در پرسيدم: کیه؟
كسي از آن طرف در جواب داد: «من محمد رسولالله هستم.» الله اكبر. چه دارم میشنوم؛ رسول خدا صلیاللهعليهوسلم اينجا جلوی درب منزل من!! خیلی سریع خودم را به کنترل دستگاه ماهواره رساندم و کانالها را عوض کردم! بعد هم دستگاه را خاموش کردم که مبادا رسول خدا بفهمد من داشتم چه کانالهایی را تماشا میكردم. دچار تنگی نفس شده بودم و قلبم بهشدت میزد. تا بهخودم آمدم ديدم در و دیوار خانه پر است از تصاوير خوانندههای مشهور؛ خوانندگانی که حتی یک بار هم در مدح رسولالله صلّياللهعليهوسلم چيزی نخوانده بودند.
خيلي سریع و با دستپاچگی سعی کردم همه تصاوير را از دیوار بكَنم كه ناگهان یک بار دیگر صدای در حیاط بلند شد!
خدایا کمکم کن تا هر چه زودتر بتوانم این عكسهای مبتذل را از دیوار جدا کنم. چشمم به نوارهای کاست و سیدیهای روی میز کامپیوترم افتاد که هیچکدام از آنها به اندازه بال پشهای ارزش نداشت.
ضربان قلبم تندتر شد وقتی برای بار سوم صدای در حياط را شنیدم؛ با هزار مكافات آنها را هم داخل جعبهها گذاشتم، و بالأخره رفتم در را باز کردم.
دیدم که رسولالله صلیاللهعليهوسلم آنجا تشریف ندارند. تمام اطراف را ديد زدم ولی اثری از ایشان نديدم، به کوچه بغلی نگاهی انداختم. رسولالله صلیاللهعليهوسلم را دیدم كه داشت میرفت اما زیاد دور نشده بود. با نهایت ادب فریاد زدم: یا رسول الله! درگاه منزلم به روی مبارك شما باز است، بفرمایید و منزلم را مزیّن فرماييد!
رسولالله صلیاللهعليهوسلم بازگشت و به منزلم تشریف آورد، چند لحظه بعد موبایلم زنگ خورد. خیلی شرمنده شدم چون زنگ تماس موبايلم موسیقی مبتذلی بود که تازه از اينترنت دانلود كرده بودم. سريع رد تماس زدم.
خدایا این بوی بد که مهمان عزیزم را اذیت میکند از كجاست؟ واي چرا سیگارها را جمع نكردهام؟! عرق سردی بر پیشانیام جاری شد!
در همين لحظه پیامبر اکرم صلّياللهعليهوسلم خطاب به من فرمودند: بیزحمت همان قرآن جیبیات را به من بده ببينم! از شدت ناراحتی نزدیک بود سکته کنم. عرض کردم: ای جانم به قربان شما، سرورم! این پاکت سیگارم است نه قرآن جیبی!
فرمودند: میخواهم چند سؤال از تو بپرسم:
ـ بگو ببینم آخرین باری که قرآن را خواندی کی بود؟ آخرین باری که نماز صبحات را خواندی کی بود؟ چقدر گوش بهفرمان پدر و مادرت هستی؟ چقدر اهل صله رحم هستی؟ چند آيه از قرآن مجيد را حفظ کردهای و به آن عمل میکنی؟
آنحضرت خطاب به من كه پاسخهای راضیكنندهای برای سوالات ايشان نداشتم، ادامه دادند: با اين وضعيت واقعا تو چگونه از من انتظار داری در روز قیامت شفاعت تو را بکنم؟ چطور انتظار داری با دستان خودم از آب گوارای کوثر تو را سیراب کنم؟
با شرمندگی سرم را بلند کردم و به سیمای پر نور رسولالله صلیاللهعليهوسلم نگاه کردم. دهانم خشک شده بود، اشکهایم مثل ابر بهاری بر گونههایم جاری بود و چيزی نداشتم بگويم. سخت شرمسار بودم.
در همین لحظه ناگهان از خواب پریدیم و ديدم ماهواره همچنان در حال پخش موسیقی و رقص و پايكوبی است.
سریع بلند شدم ماهواره را خاموش کردم و تمام عکسهای روی دیوارها را پاره کردم و سیدیها را از بین بردم. یک لحظه با خودم گفتم اگر همین حالا فرشته مرگ سراغم بیايد چهکار میتوانم بکنم و چه آیندهای در انتظارم خواهد بود.
منبع: فصلنامه ندای اسلام