هر وقت نبردی بین جبهه اسلام و کفر بود، ابوموسی اشعری برای مشارکت در آن تلاش بیشائبه و جانفشانی زائدالوصفی میکرد؛ امّا جایی که جنگ بین مسلمان و مسلمان بود، نهتنها شرکت نمیکرد، بلکه کاملاً از آن گریزان بود. همین دیدگاه باعث شد تا در جنگی که بین حضرت علی و حضرت معاویه اتفاق افتاد، بیطرفی را اختیار کرده و در جنگ شرکت نکند. کشته شدن دهها هزار نفر از مسلمانان در جنگ صفین به شدّت ایشان را ناراحت و نگران کرد. وقتی دو طرف برای صلح به توافق رسیدند و خبر توقف جنگ به ایشان رسید، بسیار خوشحال شد و خدا را شکر کرد. سپس چون به او گفتند شما به عنوان نماینده حضرت علی و سپاه عراق برای مذاکره با نماینده سپاه شام انتخاب شدهاید، «إنّا لله و إنّا إلیه راجعون» بر زبانش جاری شد. (ندوی، المرتضی، ص: ۲۲۴)
انتخاب حضرت ابوموسی اشعری بر خلاف آنچه در بسیاری از کتب تاریخی شایع است بنا به تحمیل گروهی از سپاهیان حضرت علی به ایشان نبوده است؛ بلکه این انتخاب بنا به ویژگیهایی صورت گرفت که در شخصیت حضرت ابوموسی اشعری وجود داشت. ایشان از نسل اوّل مسلمانان، از مهاجرین به حبشه و مدینه منوّره، از فرماندهان بزرگ سپاه اسلام در فتح ایران، و از علما و فقهای بزرگ صحابه به شمار میآمد. در ضمن ایشان فردی صلحطلب بود و در بین مردم عراق خصوصاً مردم کوفه و بصره از محبوبیت بسیار بالایی برخوردار بود.
پس از پذیرش حکمیت، قرار بر این شد که طی ششماهوهفدهروز آینده، ابوموسی اشعری و عمرو بن عاص در مکانی به نام “دومةالجندل” جمع شده و نسبت به شرایط نهایی صلح تصمیم بگیرند. چون روز موعود فرا رسید، حضرت علی، ابوموسی را به اتفاق چهارصد نفر، و حضرت معاویه، عمرو بن عاص را همراه چهارصد نفر به دومةالجندل فرستادند. هر دو گروه پس از چند دور گفتوگو و مذاکره به این نتیجه و توافق رسیدند که حضرت علی از خلافت و حضرت معاویه از استانداری سرزمین شام کنار بروند، سپس شورای حل و عقد مسلمانان هر کس را صلاح دانستند به خلافت برگزینند. این قضیه به همین شکل و بدون اختلاف و ناراحتی به پایان رسید؛ امّا بسیاری از مؤرخین و نویسندگان در این قضیه، با اعتماد به روایتهای بیاساس و ثبت آنها، اسباب گناه و سوءظن را برای بسیاری فراهم کردهاند.
از آنجاییکه روایت مشهور تاریخی در قضیه حکمیت، و مواضع دو حکم، با سیره و روش صحابه و با واقعیت تاریخی در تضاد است، آن را با تحقیق و بررسی و ذکر اقوال صاحبنظران بیان میکنیم.
در کتاب “العواصم من القواصم” قاضی ابنعربی آمده است: «هذا کلّه کذب و إفک و بهتان و الذی فعله عمرو، هو نفس الذی فعله أبوموسى»؛ همه اینها دروغ، افترا و تهمت است [و واقعیت ندارد] و آنچه عمرو[بن العاص] انجام داد همان چیزی بود که ابوموسی انجام داده بود. (ابنعربی، العواصم من القواصم، ص: ۱۷۶)
محیالدین الخطیب که بر العواصم من القواصم قاضی ابنعربی تحقیق نوشته است، میگوید: آنچه باعث تعجب ما شده است اینکه مغرضین همین قدر فکر نکردند که حضرت معاویه در آن موقع نه خلیفه بود و نه ادعای خلافت کرده بود، بلکه خونخواهی او علیه قاتلین حضرت عثمان منجر به این درگیری شده بود و آنچه برای فرونشاندن این جنگ مورد اتفاق دوطرف قرار گرفت این بود که مسئولیت تعیین خلیفه مسلمین را بر عهده نخبگان مسلمان بگذارند تا آنها خلیفه را تعیین کنند و تا آن زمان، حکومت موقّت هر کدام از طرفین بر منطقه تحت کنترلشان برقرار بماند. این حکمیت هیچ اشکالی را بر حاکمیت آنها بر مناطق تحت نفوذشان وارد نکرده بود تا بحث مکر و فریب در میان باشد و عمرو بن عاص به خود اجازه دهد از این موقعیت جهت تثبیت حکومت حضرت معاویه استفاده کند. تازه اگر این درست میبود، میبایست حضرت معاویه حداقل در دوران حضرت علی خود را ولیامر مسلمین معرفی میکرد، حال آنکه این عنوان را بعد از صلح و بیعت حضرت حسن برای خود برگزید و آن موقع خود را امیرالمؤمنین معرفی کرد نه پس از جریان حکمیت. لذا روشن است که اتهام فریبخوردن حضرت ابوموسی بهتانی عظیم است. (همان، ص: ۱۷۴)
نویسنده معاصر، شیخ عبدالرحیم خطیب در کتاب «صهرین» تحلیل جالبی در این مورد دارد که نقل آن خالی از لطف نیست؛ وی مینویسد: اگر اندکی در ماهیت این روایت تعمّق کنیم، برای ما روشن میشود که [این روایت] درست نیست. مگر نهاین است که در قرارداد تنظیمی درباره حَکَمین، صریحاً ذکر شده بود که آنچه مورد موافقت هر دو نفر باشد، معتبر و مورد قبول امام (حضرت علی) و معاویه و لشکریان آنها و سایر مسلمین خواهد بود، نه آنچه با یکدیگر [در مورد آن] اختلاف کنند. بنابراین آنچه در این روایت به عمرو بن العاص نسبت داده شده، چون مخالف با رأی و نظر ابوموسی و بر خلاف متن قرارداد است، هیچ اعتبار و ارزش ندارد و خیلی بعید است که این نظر مخالف و بیارزش از عمرو بن العاص، این نابغه سیاست، صادر شود. رجال سیاست بر فرض اینکه فاقد عدالت باشند، خیلی حفظ ظاهر میکنند و دست به کاری نمیزنند که مردم بدانند باطل و بیاساس است. حرفی نمیزنند که در همان وهلهی اوّل خطای آنها کشف و برای همهکس روشن شود که بیارزش است؛ زیرا در افکار عمومی سبک و از آنها سلب اعتبار و اعتماد میشود. (خطیب، صهرین، ص: ۲۵۸)
با کمال تأسف میبینیم که هر جا بحث نبرد صفین و حکمیت مطرح میشود، همان تحلیل غیرواقعی با آبوتاب خاصی مطرح میشود و مردم هم که به شنیدن قصهها و داستانهای عجیب و غریب علاقه بیشتری دارند، با حساسیت بیشتری در این مورد میپرسند و ناقلین هم بهخاطر اینکه مشتری بیشتری پیدا کنند، از هیچ تهمت و افترایی پرهیز نمیکنند. حضرت ابوموسی اشعری بر خلاف آنچه بیان میشود، مرد سادهای نبود که فریب بخورد، بلکه او یکی از رجال برجسته میدان سیاست در عهد نبوی و خلافت راشده بود. در زمان حیات رسول خدا و حضرت ابوبکر علاوه بر فرماندهی جنگها، فرماندار نیز بود. در عهد فاروق اعظم نیز به مقامهای مهمی در دولت اسلامی منصوب گردید. در دوران حضرت عثمان علاوه بر بصره، بر کوفه که محل اجتماع شرورترین افراد آن زمان بود، ولایت داشت. در دوران حکومت حضرت علی نیز عهدهدار این ولایتها بود. یقیناً فردی با این سابقه، شخصیت برجسته و توانمندی در عرصه سیاستورزی بوده و محال است دچار فریب و شکست شده باشد.
علی بن حسین مسعودی (متوفای سال ۳۴۵ هجری) که از تاریخنگاران متمایل به تشیع است، در این باره مینویسد: هیچ یک از حَکَمین رأی خود را در دومةالجندل ضمن خطبه به مردم اعلام نکردند، بلکه رأی خود را مبنی بر اینکه، هر دو متفقاً علی و معاویه را از کارشان خلع کردهاند و مسلمین باید به میل و رغبت خودشان هر کسی را صلاح بدانند به خلافت برگزینند، در صحیفهای (قراردادی) نوشته بودند و آن را در دومةالجندل به مردم ارائه دادند و تصویب خود را به آنها اعلام کردند (و هیچ اختلافی با هم نداشتند). (همان، ص: ۲۵۹ ـ ۲۶۰)
قاضی ابنعربی نسبت به آن برداشت خیالی و غیرواقعی از رأی حکمین، تحلیل و پرسش بسیار حکیمانهای دارد؛ ایشان میگوید: آنچه در آن نقل تاریخی آمده است از زاویه دیگری نیز جای بحث دارد و محل تردید است؛ زیرا در آن آمده که حضرت ابوموسی هر دو نفر را از حاکمیت عزل نمود، ولی عمرو بن عاص گفت: من هم مثل ابوموسی علی را از کار برکنار و معاویه را بر آن تثبیت میکنم! حالا سؤال اینجاست که اگر مقصود عمرو بن عاص ثبوت حاکمیت شام باشد که این قبلاً ثابت بود و نیازی به ثابت کردن او نداشت، و اگر هدف ثابت کردن خلافت و رهبری دولت اسلامی بود، چطور ممکن بود آنچه را که از قبل، از آنِ معاویه نبود برای ایشان ثابت کند؟ مگر حضرت معاویه حاکم کل جامعه اسلامی بود که حال با تثبیت امرش توسط عمرو بن عاص دغدغهاش رفع شود؟ یقیناً خیر! ایشان نه قبلاً حاکم کلّ امّت اسلامی بود و نه الان با این جمله حاکم کل گردید. پس نقلهای تاریخیای را که در این مورد ساختهاند، از اساس بیپایه و دروغاند، گرچه توسط افراد زیادی نقل شده باشند.
دیدگاههای کاربران