لحظههای بدر، عشق نبی ﷺ و اصحابش بهسوی الله را زنده میکند. یادآور نگاه آسمان به زمین تا پهنای ایثار و ازجانگذشتن است.
آری، من آمدهام تا دوباره تصویرتان را از لابهلای برگهای تاریخ نظاره کنم، تا تاریخ ورق خورَد و فصل خزان را دیگر بازاری نباشد.
آری، ای عشق پاک قلبهای منتظر! قلبم برای دیدنت میتپد. ای عشق جهان! نمیدانم آن لحظه که دیدارت نصیبم شود چگونه بر سرم میگذرد و چگونه میتوانم از تماشای لذتش بگذرم؟
ای محبوبم! آرزو دارم که تو و اصحابت را در دوران سیاه جاهلیت فریاد بزنم، آنقدر نام مقدست را آوازهی دنیا کنم که به کوه احد برسد.
ای محمد ﷺ! ای آخر انسانیت، وقتی به خلقش مینگرم میدانم که دنیا تو را کم آورده و از نبودنت به تنگ آمده و تو را آرزو میکند. دنیا سکوت غمانگیزش را به شب هدیه میکند و شب چنان تاریک شده که مرگِ نور در آن احساس میشود.
ای باد صبا، نسیم مدینه را به این گوشهی دنیا بیاور که ما غرق در مرداب دنیاپرستان شدهایم. بار دیگر صدای اذان بلال را در جهان منعکس کن که "الله اکبر"ش جهانی را کافیست. صدای سیف اصحابش را طنینانداز کن که همگان محو صدای زیبایشان شوند و تا ابد تارهای شیاطینشان را بر زمین بیندازند و گَرد پاهایش را سرمهی چشمان پرمعصیتم کن تا شاید توبهام پذیرفته شود.
ای نور منشور، ای آرامش دل، تکانهای ساحل دریا لحظهای تو را یاد میکنند و از بیقراری خود را به کوهها و صخرهها میکوبند، موج برمیدارند و ساحلنشینان را به بیداری میکشانند. من آنگاه به ساحل حقیقت پا میگذارم که از صدا و نجوایش "محمد"، "محمد" را میشنوم.
ای روح بلند، بیا و در کالبد زمان جای گیر. بیا که انتظار کشندهترین زهر برای آمدن مرگمان شده است. بیا که لبهایم هوای بوسیدن رد پایت را کرده است. بیا که غرق در عشقت، آواز زندگی را سر دهم. من زخمخوردهی محبت بیپایانت شدهام.
ای نور دیدگانم، راهت را با جان و دل ادامه میدهم، فدای نامت میشوم و با جاهلان، نبرد بدری و حنینی خواهم کرد. قلبم، جسمم و روحم فدایت باد. دوستت دارم و از راه دور بر روضهات بوسه میزنم.
عبدالرئوف نارویی/ دوهفتهنامهی "پرتو شمس"