شامگاه 25 اوت 2006م. به کویته رسیدم. تعطیلات آخر سال (شعبان و رمضان) فرا رسیده بود. قصد شرکت در یک دورهی تفسیر داشتم. شب را در «هتل سدا بهار» گذراندم. صبح که بیرون رفتم تعجب کردم. ورودی ترمینال سدابهار بسته بود. بیرون از آن، شهر کاملا تعطیل بهنظر میرسید. در خیابانها خبری از خودروها و سهچرخههای پر سروصدا نبود. با دیدن سنگها و کلوخهای موجود بر سطح خیابان شستام خبردار شد حادثهی بدی رخ داده. از مردی که مثل خودم کنجکاوانه پرسه میزد، پرسیدم چه خبر شده؟ «اکبر بگتی رو کشتن!» پاسخ کوتاه، اما بسیار سنگین و باورنکردنی بود. با شنیدن این خبر فهرست طویلی از حوادث احتمالی جلویم مجسّم شد.
چند لحظه بعد به مدرسهای دینی، در نزدیکی دانشگاه بلوچستان و ترمینال قدیمی شهر، رفتم. برای رسیدن به مدرسه باید از محلهای بلوچنشین رد میشدم. اول صبح بود. سطح خیابانها مملو از تکههای آجر و سنگ بود. سوزاندن لاستیک خودرو برای مسدود کردن راهها و اِعمال اعتصاب جزو لایفنک تظاهراتهای اعتراضی در پاکستان است. لاستیکهای کاملا سوخته نشان میداد خبر این رخداد تلخ، دیشب به مردم رسیده است. معترضان خشمگین هم همان دیشب دست به کار شدهاند. بسیاری از ادارات دولتی و رسمی مورد هجوم واقع شده بودند. بانکها، خودپردازها، انبار کالاهای اساسی مورد نیاز خانوارها و… تخریب شده بود. بعضا خودروهایی را هم سوزانده بودند. حضور نیروهای پلیس خیلی کمرنگ بود. روز اول چیز خاصی ندیدم. ظاهرا ماموران برقراری امنیت در محلات حساستر مستقر بودند.
در روزهای بعد شاهد سنگپراکنی کودکان بهسوی خودروهای پلیس و عقبنشینی آنها بودم؛ افراد دیگری هم مثل نگارنده به تماشای این تعقیبوگریزها میپرداختند. شلیک گاز اشکآور و سپس فرار کودکان و نوجوانان بلوچ!؛ صحنههایی مشابه این را در کراچی دیده بودم. زمانیکه مفتی نظامالدین شامزی به شهادت رسید، چند ساعت بعد امنیت نسبی در شهر برقرار شد. به ما اجازه دادند در نماز جنازه شرکت کنیم. غالبا استاد مفتی محمدرفیع عثمانی در حال سخنرانی بود که ناگهان گلولههای گاز اشکآور پرتاب شد. درمان فوری گاز اشکآور که امان مردم را چون تیغ تیز میبرید و برای لحظاتی از مشاهدهی جهان اطراف محرومشان میکرد، مقداری نمک بود روی زبان! توزیع نمک بین مردم توسط شرکتکنندگان در تشییع جنازه صورت میگرفت. این نخستین تجربهام بود. برای لحظاتی فکر کردم بیناییام را از دست دادم.
در کویته بودیم؛ یکی از دوستان قدیمی و از فضلای دارالعلوم را دیدم که برای شرکت در آزمونی به کویته آمده بود. محض اطلاعم گفت حالا حالاها همینجا هستم. محال است زودتر از یک هفته اعتصاب به پایان برسد. حرفش را جدی نگرفتم؛ شش روز که معطل ماندم و قبل از فرا رسیدن روز هفتم که شبانه و مخفیانه با اتوبوسی از شهر بیرون شدیم، آن دوست را تائید کردم. در محلهای که من بودم انصافا پلیس خیلی خویشتنداری نشان میداد. اما در سایر محلهها گویا زد و خورد صورت گرفته بود. افرادی هم کشته و زخمی شده بودند.
چند روزی که مقیم مرکز ایالت بلوچستان بودم، غیر از روزنامه و چای چیزی دیگر در دسترس نبود. سایر مغازهها مخفیانه به مشتریها جواب میدادند. چایخانههای مجهز به تلویزیون و روزنامه مشتریهای زیادی را جذب میکردند؛ یکی از مشتریان ثابت خودم بودم. خبرهای شبکهی خبری «جیونیوز» را دنبال میکردیم؛ این شبکه در آن دوران رقیب جدی نداشت. در محلاتی که بلوچنشین نبودند، روال زندگی شبهعادی گزارش میشد. در مجموع کالاهای ضروری گران و کمیاب شده بود. روزنامههای چاپ کویته گزارشهای دقیق و مفصلی منتشر میکردند. یادداشتها و سرمقالهها به همین موضوع اختصاص داشت. روزنامههای نزدیک به ملیگرایان بلوچ، بهویژه «روزنامه آزادی» که با آزادی کامل هرچه دل تنگاش میخواست، مینوشت و دیگر روزنامههای محلی و سراسری را میخواندم. با نگارش مشاهدات و مسموعات خودم به زبان اردو و تمرین «فیچر نویسی» به زبانی که چندان به آن مسلط نبودم، به روشی دیگر سرم را گرم نگه میداشتم.
یادم است در یکی از نوشتههایم مثلا تحلیلی ارائه کردم که اکبرخان بگتی بعد از مرگ تبدیل به دردسر بزرگتری برای حکام پاکستانی نسبت به دوران حیاتش خواهد شد. دستکم در آن ایام چنین هم شد. کسی از مرگ مظلومانه یک پیرمرد- هرچند کلهشق به گمان مخالفانش- خرسند به نظر نمیرسید. تحولات بعدی، با وجود سرکوب شدید، اصلا به نفع حاکمان مرکزنشین نبود. گروههای مسلح جدیدی سر برآوردند و گروههای شبهنظامی قدیمی هم فعالتر شدند. اما در سالهای اخیر آتش جنگ و درگیری تا حدودی مهار شده است. فرماندهان زیادی کشته، فراری و یا تسلیم شدهاند. بسیاری از فعالان ناپدید شدهاند. جنازههای مسخشدهی برخی پیدا شده تا «درس عبرتی» برای سایرین باشد. اگرچه خشونت همچنان قربانی میگیرد و کمتر روزی بدون قتل و خونریزی سپری میشود.
آینده را خدا بهتر میداند، ولی ظاهرا بعید است به این زودیها مردم بلوچ در پاکستان به آرزوهای دیرینهی خود دست یابند. طرحها و برنامههای تشویقی بعدی دولتمردان موفق به التیام بخشیدن زخمهای عمیق بلوچستان نشده است. تغییر محسوس و مثبتی در زندگی اسفبار بلوچها هنوز مشاهده نمیشود. زبانههای آتش فقر همچنان سر در آسمان دارند و پردهی یاس و نومیدی از چهرهها زدوده نشده است.
به امید فردایی بهتر برای همه.
دیدگاههای کاربران