امروز :چهارشنبه, ۵ اردیبهشت , ۱۴۰۳

از تاریکی‌های «تثلیث» تا روشنایی «توحید»

از تاریکی‌های «تثلیث» تا روشنایی «توحید»

“حیات آن کولینز عثمان” یکی از چندین زن مسلمان آمریکایی است که خداوند با گرایش به اسلام به آنان منت نهاده و آنان را از تاریکی‌های شرک و عقیده‌ی تثلیث بیرون آورد و به روشنایی اسلام و توحید رهنمون ساخت.
او داستان اسلام آوردن خود را اینگونه حکایت می‌کند:
من در یک خانواده مسیحی دین‌دار پرورش یافتم. در آن زمان آمریکایی‌ها نسبت به امروز دین‌دارتر بودند. بیشتر خانواده‌ها، روزهای یکشنبه به کلیسا می‌رفتند. پدر و مادرم در فعالیت‌های کلیسا شرکت می‌کردند. کشیش به خانه‌ی ما رفت‌وآمد داشت. مادرم در یکی از مدارس یکشنبه – مدارس وابسته به کلیسا- تدریس می‌کرد و من نیز به او کمک می‌کردم. همکاری من با مدارس کلیسا می‌طلبید که از سایر دانشجویان دیندارتر باشم، اما من این‌گونه نبودم.
یک بار در یکی از جشن‌های تولدم خاله‌ام به من نسخه‌ای از کتاب مقدس هدیه داد و خواهرم به من عروسکی داد تا با آن بازی کنم. یادم هست من در آن روز از پدرم کتاب دعا درخواست کردم و سال‌های زیادی هر روز آن را می‌خواندم. زمانی که در دبیرستان مقدماتی درس می‌خواندم به مدت دو سال در برنامه مطالعاتی کتاب مقدس شرکت می‌کردم. در این دوره بیشتر بندهای کتاب مقدس را خوانده بودم، اما به خوبی آنها را نمی‌فهمیدم. بندهایی از عهد قدیم و عهد جدید را خواندم که برایم نامفهوم بودند. به‌طور مثال انجیل از «گناه اولیه» بحث می‌کند به این معنا که تمام بشریت به خاطر «گناه اولیه» گناهکار متولد شده‌اند.
من برادر نوزادی دارم و حتم دارم که نوزادان گناهکار نیستند. اضافه بر این کتاب انجیل شامل داستان‌های عجیب و غریب و ناخوشایندی از پیامبران مثل حضرت ابراهیم و داوود است. فهم این مطلب برای من مشکل بود که چگونه ممکن است پیامبران مرتکب چنین کارهای ناشایستی که انجیل از آن بحث می‌کند بشوند.
مباحث زیادی بود که من را نسبت به انجیل سردرگم می‌کرد، اما هرگز این مباحث را از دیگران نمی‌پرسیدم، چون دوست داشتم همه من را به‌عنوان یک دختر خوش‌اخلاق بشناسند. بیشترین اشکالات به مسئله «تثلیث» وارد بود. بحث تثلیث برایم غیرقابل فهم بود. چگونه ممکن است خداوند از سه جزء تشکیل شده باشد و یک جز آن از جنس بشر باشد؟
وقتی افسانه‌های رومی و یونانی را در مدرسه فراگرفتم متوجه شدم که اندیشه تثلیث، تعدد «اله» و کارهای خارق‌العاده‌ی قدیس‌ها نیز تا حد زیادی مشابه این افسانه‌هاست. یک روز یکی از هم‌کلاسی‌ها پیرامون موضوع «تثلیث» سؤالاتی از استاد الهیات دانشگاه میشیگان پرسید. استاد جواب‌های زیادی داد، اما هیچ‌کدام قانع‌کننده نبود. استاد در پایان از او خواست تا برای حفظ ایمان خود دعا کند.
زمانی که در مقطع دبیرستان درس می‌خواندم دوست داشتم یک راهب باشم و تمایل زیادی به نمازخواندن هنگام غروب داشتم. دوست داشتم زندگی‌ام را وقف “الله” کنم و لباس‌هایی بپوشم که نشان‌گر زندگی دینی‌ام باشد. این بلندپروازی‌ها به‌خاطر آن که یک مسیحی پروتستان بودم تحقق نیافت. من در روستای “میتروترن” زندگی می‌کردم؛ جایی که کاتولیک‌ها اقلیت غیرمشهوری به حساب می‌آمدند. اعتقاد به مذهب پروتستان باعث شد تا نمادهای دینی را ناپسند بدانم و ایمان داشته باشم بر اینکه قدیس‌های مرده نمی‌توانند به من کمک کنند.
وقتی در دانشگاه درس می‌خواندم به اندیشه و دعا ادامه دادم. دانشجویان از باور و اعتقاد صحبت می‌کردند. بسیاری از اندیشه‌های اعتقادی را شنیدم و با برخی ادیان شرقی مانند: بودائیسم، کنفوسیوس و هندوئیزم آشنا شدم، اما باز هم به آرزوی قلبی‌ام نرسیدم و پاسخ سؤالاتی که در ذهنم پیرامون تثلیث و مسایل اعتقادی بود را نگرفتم، تا اینکه با یکی از مسلمانان لیبیایی ملاقات کردم. او کمی از «اسلام» و «قرآن» برایم گفت؛ اینکه اسلام آخرین دین الهی برای اهل زمین است. من به‌خاطر تصوری که از کشورهای آفریقایی و خاورمیانه به‌عنوان کشورهای عقب‌مانده و جهان سوم داشتم قانع نشدم که اسلام آخرین دین الهی باشد.
یک بار خانواده‌ام از این برادر مسلمان خواستند تا در یکی از مراسم دینی ما به کلیسا حضور پیدا کند. او بعد از اینکه دعوتمان را پذیرفت با سوال‌های زیادی پیرامون عقیدۀ ما مواجه شد. او از نماز ما انتقاد کرد و گفت: شما چه دلیلی برای انجام این مراسم دارید؟ چه کسی به شما تعلیم داده که چه موقع بایستید وچه موقع رکوع کنید و چه موقع بنشینید؟ از کجا این نماز را تعلیم گرفته‌اید؟ من از تاریخ کلیسا برایش گفتم. سوال‌های او ابتدا خشمم را برانگیخت. اما پس از چند لحظه مرا به فکر فرو برد. از خودم می‌پرسیدم: آیا کسانی که این مراسم عبادی را وضع کرده‌اند صلاحیت این کا ر را داشته‌اند؟ آنان چگونه از کیفیت اجرای این مراسم اطلاع یافته‌اند؟ آیا از جانب خداوند بر آنان وحی شده است؟ به‌خوبی می‌دانستم که به بیشتر اعتقادات مسیحی ایمان ندارم، اما باز هم به کلیسا می‌رفتم. احساس می‌کردم به عقاید «شورای نیقیه» کافر شده‌ام و آن را نمی‌خواندم.
به مرور زمان متوجه شدم از کلیسا فاصله گرفته‌ام و نسبت به آن بیگانه شده‌ام. بیشتر مسیحیان بر این باورند که آمرزش گناهان توسط مراسم “عشای ربانی” صورت می‌گیرد که حضور یک کشیش در آن مراسم الزامی است؛ یعنی بدون کشیش خبری از آمرزش نیست. وقتی برای مدتی عملکرد کشیش‌ها را زیر نظر گرفتم متوجه شدم آنان از سایر مردم بهتر نیستند، بلکه چه بسا برخی‌ از آنان از مردم عادی هم بدتر بودند. اینجا بود که این سؤال در ذهنم خطور کرد که برای ارتباط با خداوند متعال چقدر نیاز به واسطه هست؟ چرا مستقیما با خداوند ارتباط برقرار نکنیم و مستقیما از او آمرزش گناهان‌مان را نخواهیم؟
پس از مدتی در یکی از کتابفروشی‌ها ترجمه مفردات قرآن را پیدا کردم و خریدم. در طول هشت سال چندین بار آن را در کنار درس‌های اعتقادی دیگرم مطالعه کردم و از این طریق به عمق گناهانی که مرتکب شده بودم پی بردم، به‌طوری‌که از عواقب گناهان خود احساس ترس می‌کردم. به فکر فرو رفتم که چگونه خدایی را که گناهانم را ببخشد بشناسم؟ به راه و روش مسیحیان در بخشش گناهان اعتقادی نداشتم. بار گناهان بر دوشم سنگینی می‌کرد و نمی‌دانستم چگونه از آنها رهایی یابم. شوق زیادی به مغفرت گناهانم داشتم.
در قرآن می‌خواندم که خداوند می‌فرماید: «وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آَمَنُوا الَّذِينَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَى ذَلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَرُهْبَانًا وَأَنَّهُمْ لَا يَسْتَكْبِرُونَ * وَإِذَا سَمِعُوا مَا أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرَى أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ يَقُولُونَ رَبَّنَا آَمَنَّا فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ * وَمَا لَنَا لَا نُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَمَا جَاءَنَا مِنَ الْحَقِّ وَنَطْمَعُ أَنْ يُدْخِلَنَا رَبُّنَا مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحِينَ» (… و قطعا كسانى را كه گفتند ما نصرانى هستيم نزديك‌ترين مردم در دوستى با مؤمنان خواهى يافت، زيرا برخى از آنان دانشمندان و رهبانانى‏اند كه تكبر نمى‏ورزند. و چون آنچه را به سوى اين پيامبر نازل شده بشنوند مى‏بينى بر اثر آن حقيقتى كه شناخته‏اند اشك از چشمانشان سرازير مى‏شود. مى‏گويند پروردگارا ما ايمان آورده‏ايم پس ما را در زمره گواهان بنويس. و براى ما چه [عذرى] است كه به خدا و آنچه از حق به ما رسيده ايمان نياوريم و حال آن‌كه امید داريم كه پروردگارمان ما را با گروه شايستگان [به بهشت] درآورد؟) [مائده :82-84]
امیدوار بودم که اسلام جواب سوالات من را خواهد داد، اما چگونه باید به آن اطمینان پیدا می‌کردم؟ نماز مسلمانان را در گزارش‌های خبری دیده بودم و می‌دانستم که آنان روش خاصی برای ادای نماز دارند. کتابی در مورد تشریح نماز که یکی از غیر مسلمانان تالیف کرده بود به دستم افتاد. شروع به نمازخواندن به شیوۀ مسلمانان کردم. در آن زمان چیزی از طهارت و پاکی نمی‌دانستم و به شکل غیرصحیح نماز می‌خواندم. چندین سال به همین صورت در خفا و پنهانی نماز خواندم. هشت سال از خرید ترجمه قرآن می‌گذشت که روزی این آیه را خواندم: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا» (امروز دين شما را برای‌تان كامل گردانیدم و نعمت‏ خود را بر شما تمام گردانيدم و اسلام را براى شما [به عنوان] دین برگزيدم) [مائده: 3] از فرط خوشحالی گریه‌ام گرفت. یقین پیدا کردم که خداوند متعال پیش از خلقت آسمان و زمین این آیه را برای امثال من نازل فرموده است. خداوند می‌دانسته که روزی دختری به نام «آن کولینز» در ماه می 1986 در چیکتوواگای نیویورک آمریکا با خواندان این آیه هدایت شده و رستگار می‌شود.
البته هنوز چیزهایی زیادی در مورد اسلام بود که باید با آنها آشنا می‌شدم. از راهنمای دفترچه تلفنم شماره یک مرکز اسلامی را پیدا کردم و تماس گرفتم. وقتی پشت خط یکی جواب تلفنم را داد دستپاچه شدم و نفهمیدم چه بگویم. به مدت دو ماه چندین بار به این مرکز اسلامی زنگ می‌زدم و هر بار به‌خاطر آن‌که نمی‌دانستم چه بگویم ساکت می‌شدم و تلفن را قطع می‌کردم. تا اینکه کاری را انجام دادم که جرات کمتری می‌خواست؛ نامه‌ای نوشتم و در آن نامه اطلاعاتی از اسلام خواستم. برادر خوش‌اخلاق و مهربانی از مسجد با من تماس گرفت و برای من جزوه‌هایی در مورد اسلام فرستاد. وقتی او را خبر دادم که می‌خواهم مسلمان شوم، از من خواست مقداری صبر کنم تا بیشتر مطمئن شوم. ابتدا ناراحت شدم اما بعدها متوجه شدم که حق با او بوده است، زیرا وقتی من مسلمان می‌شوم شرایط به شکل قبل باقی نمی‌ماند، بلکه همه چیز تغییر می‌کند.
خلاصه اینکه اسلام فکر و ذهنم را به خود مشغول کرده بود و شب و روز به آن می‌اندیشیدم. به مسجد می‌رفتم و اطراف مسجد قدم می‌زدم تا شاید یکی از مسلمانان را ببینم و از او در مورد شکل و هیئت داخلی مسجد بپرسم. اوایل نوامبر 1986 زمانی که در آشپزخانه مشغول کار بودم به این حقیقت پی بردم که من یک مسلمان هستم و دیگر از اعتراف به اسلام هیچ ترس و واهمه‌ای ندارم. نامه‌ای به این مضمون به مسجد نوشتم: «من به خداوند یکتا ایمان آوردم و همچنین ایمان دارم که محمد رسول و فرستاده برحق خداست و دوست دارم در زمرۀ گویندگان کلمۀ “لا إله إلا الله، محمد رسول‌الله” باشم.» روز بعد برادر مسلمانی با من تماس گرفت و من از طریق تلفن به کلمه شهادتین اقرار کردم. او به من خبر داد که خداوند تمام گناهانم را بخشیده و اکنون من مانند نوزادی که تازه از مادر متولد شده است پاک و بی‌گناه هستم. اینجا بود که احساس کردم تمام گناهانم از دوشم برداشته شده است. از شدت خوشحالی گریه کردم. آن شب خیلی کم خوابیدم. درحالی‌که اشک از چشمانم جاری بود نام «الله» را تکرار می‌کردم و از اینکه بالاخره بخشش و مغفرت الهی در حق من متحقق شده بود خدا را شکر می‌‌کردم.

نوشتۀ: مصطفی مهدی
ترجمه: سعید عبیداللهی


دیدگاههای کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین بخوانید