امروز :جمعه, ۳۱ فروردین , ۱۴۰۳

اصل آزادی در خلافت عمر فاروق- رضی الله عنه-

اصل آزادی در خلافت عمر فاروق- رضی الله عنه-

 می‌توان اصل آزادی را یکی از اصول کلی‌ای برشمرد که خلافت راشده بر آن استوار بود. این اصل، آزادی‌های عمومی مردم را در چارچوب شریعت تضمین می‌کرد. در واقع پیام آزادی بشریت، دعوتی بود که اسلام، قبل از سایر مکاتب، به آن پرداخت، و در طول تاریخ بشریت همتایی برای آن نخواهی یافت که‌ چنان گسترده‌ و وسیع به‌ این میدان پا نهاده‌ باشد. چنان که نخستین دعوت اسلام، دعوت به توحید و عبادت خدای یکتا است. و توحید یعنی آزادی کامل بشریت از بندگی نفس و شیطان و سایر مخلوقات. اسلام آزادی را با همه‌ی مفاهیم آن شناسایی و عرضه کرد. چنان که امر به معروف و نهی از منکر از طرفی و عدم اجبار مردم به پذیرفتن دین، از طرف دیگر، بیانگر همین آزادی است.

 

گاهی آزادی به معنی رحمت و عدل و مساوات تبلور می‌یابد، چرا که هر کدام از مبادی و اصولی که اسلام به آن فراخوانده است بدون آزادی تحقق پذیر نیستند.
 اصل آزادی در دوران خلافت راشده، کمک بزرگی به گسترش قلمرو اسلامی و نشر دین مبین اسلام نمود. چرا که اسلام به انسانیت کرامت می‌بخشد. و او را وارد عالمی بزرگ و آزاد می‌نماید. و از طرفی در آن زمان، سیاست حاکم بر جهان زاییده‌ی نظام استبدادی فارس و روم بود که جز ظلم و استبداد و نابرابری چیز دیگری عاید ملتها نمی‌شد. به ویژه مخالفین سیاسی و اقلیتهای دینی با بدترین نوع ظلم و ستم و بی‏عدالتی مواجه بودند. به طور مثال: دولت روم، یعقوبی‏های مصر و شام را تحت فشار قرار داد تا مذهب ملکانی (دین رسمی‌روم) را بپذیرند و مخالفین اجرای این طرح را در آتش انداخته، زنده زنده سوزاند، آنان مردم را داخل کیسه‌های بزرگی که مملو از سنگ ریزه بود گذاشته و به اعماق دریاها می‏انداختند.
دولت فارس هم از رومی‌ها دست کم نداشت و کسانی را که پیرو آیین آسمانی بودند، به ویژه مسیحیان را به بدترین نوع، شکنجه و آزار می‌داد. ولی در اسلام چه در زمان رسول خدا صلی الله علیه سلم و چه در زمان خلفای راشدین همه مردم و پیروان ادیان مختلف از آزادی کامل برخوردار بودند.[1] که ما به نمونه‌هایی از این آزادی در دوران خلافت عمر فاروق  رضی الله عنه  اشاره می‌کنیم:
 
1ـ آزادی دینی
اصولا دین اسلام کسی را به پذیرفتن باورهای دینی اسلام مجبور نکرده و نمی‌کند، بلکه انسان‌ها را به تفکر در مورد خدا و مخلوقات و دین واقعی فرا می‌خواند و به پیروان خود دستور داده تا با مردم به نحو احسن در مورد دین اسلام گفتگو نمایند. چنان که خداوند می‌فرماید:  «لا إِكْرَاهَ فِی الدِّینِ» [البقرة: ٢٥٦]  (اجبار و اکراهی در (قبول) دین نیست)
همچنین می‌فرماید:  «فَإِنْ أَعْرَضُوا فَمَا أَرْسَلْنَاكَ عَلَیهِمْ حَفِیظًا إِنْ عَلَیكَ إِلا الْبَلاغُ» [الشورى: ٤٨] (اگر رویگردان شدند (غمگین مباش) چرا که ما تو را به عنوان مراقب و مواظب ایشان نفرستادیم بر تو رساندن پیام باشد و بس»)
و می‌فرماید: «ادْعُ إِلَى سَبِیلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِی هِی أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِیلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ» [النحل:١٢٥] ((ای پیغمبر) مردمان را با سخنان استوار و به جا و اندرزهای نیکو و زیبا به راه پروردگارت فراخوان و با ایشان به شیوه هر چه نیکوتر و بهتر گفتگو کن چرا که بی‏گمان پروردگارت آگاه‏تر (از همگان) به حال کسانی است که از راه او منحرف و گمراه می‌شوند و یا اینکه رهنمود و راهیاب می‌گردند».
همچنین خداوند متعال می‌فرماید: «وَلا تُجَادِلُوا أَهْلَ الْكِتَابِ إِلا بِالَّتِی هِی أَحْسَنُ إِلا الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ وَقُولُوا آمَنَّا بِالَّذِی أُنْزِلَ إِلَینَا وَأُنْزِلَ إِلَیكُمْ وَإِلَهُنَا وَإِلَهُكُمْ وَاحِدٌ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ» [عنكبوت: ٤٦] (با اهل کتاب (یهود و نصاری) جز به روشی که نکوتر باشد بحث و گفتگو نکن، مگر با کسانی از ایشان که ستم کنند، بگویید: به تمام آن‌چه‌ از سوی خدا بر ما و برشما نازل شده است ایمان داریم معبود ما و شما یکی است، و ما تنها تسلیم و فرمانبردار او هستیم.)
آیات متعددی در این مورد در قرآن کریم نازل شده است و بر اساس همین رهنمودهای قرآن بود که حضرت عمر فاروق- رضی الله عنه-  در دوران خلافت خود به آزادی‌های دینی اهمیت خاصی می‌داد و در این‌باره روش رسول خدا و خلیفه‌ اول را ادامه داد. چنان که اهل کتاب را بر دین خودشان گذاشت و از آنان جزیه دریافت نمود و معابد آنها را به حال خود رها کرد و این عملکرد ایشان برگرفته از این آیه‌ کلام الهی بود که می‌فرماید: «الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ بِغَیرِ حَقٍّ إِلا أَنْ یقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ وَلَوْلا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِیعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ یذْكَرُ فِیهَا اسْمُ اللَّهِ كَثِیرًا» [الحج: ٤٠] (اصلاً اگر خداوند بعضی از مردم را به وسیله  بعضی دفع نکند دیرها و کلیساها و کنشت‏ها و مسجدها که در آنها خدا بسیار یاد می‌شود، تخریب و ویران می‌گردد».
در روند فتوحات زمان عمر فاروق  رضی الله عنه  احترام اسلام و خلیفه به ادیان دیگر و عدم اجبار افراد برای ورود به دین اسلام، به خوبی آشکار است. چنان که روزی پیرزنی نصرانی نزد ایشان آمد و کمک خواست. خلیفه قبل از این که به او چیزی بدهد، از روی نصیحت به او گفت: خداوند محمد صلی الله علیه و سلم را به حق فرستاده است. پس مسلمان شو تا در دنیا و آخرت در امن و سلامت به سر ببری. پیرزن گفت: من پیرزنی هستم که بر لب گور قرار دارم. آنگاه حضرت عمر رضی الله عنه حاجت او را برآورد و از این که او را به اسلام فراخوانده بود ترسید که مبادا دعوت او، اجبار به حساب آید، بنابراین استغفار کرد و گفت: بارالها! من او را راهنمایی کردم و قصد اجبار نداشتم.[2]
همچنین حضرت عمر رضی الله عنه  برده‌ای نصرانی به نام “اشق»”داشت. او می‌گوید: عمر رضی الله عنه  به من گفت: مسلمان شو تا بتوانم از تو در امور مسلمانان استفاده کنم، چرا که شایسته نیست در امور آنان از غیرمسلمان کار گرفته شود. من نپذیرفتم و مسلمان نشدم. عمر رضی الله عنه  گفت: « لا إِكْرَاهَ فِی الدِّینِ» «در دین هیچ اجباری در کار نیست».
وقتی بر بستر مرگ به سر می‌برد مرا آزاد ساخت و گفت: هر جا می‌خواهی برو.[3]
آری در زمان حضرت عمر بن خطاب- رضی الله عنه- اهل کتاب، به شعایر و عبادات دینی خود چه در عبادتگاهها و چه در خانه‌های خود آزاد بودند و کسی برای آنها ایجاد مزاحمت نمی‌کرد. زیرا اسلام به آنها حق آزادی دینی کامل داده بود. چنان که طبری، متن عهدنامه حضرت عمر- رضی الله عنه-  را که برای اهل ایلیا (قدس) نوشته بود ذکر کرده است، در قسمتی از این عهدنامه آمده است: «اهل ایلیا با جان و مال و صلیبها و عبادتگاه‌های خود آزاد و تحت محافظت حکومت اسلامی هستند.»[4]
همچنین در عهدنامه حضرت عمرو بن عاص- رضی الله عنه-، استاندار مصر، که برای مصریان نوشته، آمده است: «بسم الله الرحمان الرحیم. این امان‏نامه عمرو بن عاص به اهل مصر است که بر اساس آن، جان، مال، عبادتگاه و صلیب‌های آنان در همه جا از امنیت کامل برخوردار خواهند بود.» به خاطر توثیق عهدنامه در پایان آمده است: «مفاد این عهدنامه بر ذمه خدا و پیامبر و امیرالمؤمنین و سایر مسلمانان نوشته شده است.»[5]
فقهای اسلام[6] نیز اتفاق دارند که باید به آن دسته از کفاری که تحت سلطه‌ دولت اسلامی زندگی می‌کنند آزادی دینی داده شود تا شعایر مذهبی خود را آزادانه انجام دهند. نباید کسی برای آنها در این باره ایجاد مزاحمت نماید. مگر این که بخواهند در شهرهای مسلمان‏نشین شعایر دینی خود را آشکارا انجام دهند. مثلا بخواهند صلیبها را بیرون بیاورند. در این صورت جلوی آنها گرفته می‏‌شود. البته در شهرها و روستاهایی که صد در صد خودشان هستند، اشکالی ندارد.»[7]
شیخ محمدغزالی می‌گوید: «آزادی فکر و اندیشه آن طور که در اسلام مطرح است در هیچ یک از قاره‌های دنیا شناخته شده نیست. اصلا در دنیا جز برای اسلام برای هیچ آیینی این اتفاق نیفتاده است که پس از تسلط کامل بر بخشی از این کره خاکی به مخالفین خود حق آزادی فکری و عقیدتی بدهند.»[8]
حضرت عمر فاروق- رضی الله عنه-، آزادی فکر و عقیده را به عنوان یک قانون در جامعه رایج کرده بود و سیاستش در قبال یهود و نصاری در این جملات وی خلاصه می‌شود که فرمود: «ما به آنها تعهد داده‌ایم که در عبادتگاه‌هایشان آزاد باشند، هر کاری که دلشان می‌خواهد در آنجا انجام دهند، و ما آنها را مجبور به انجام چیزی نکنیم که از توانشان خارج باشد و آنها را در مقابل دشمن یاری دهیم، بر اساس احکام آیین خود، مسایل خود را حل نمایند. مگر این که با رضایت خود به ما مراجعه نمایند، آنگاه ما بر اساس احکام خویش در میان آنها قضاوت خواهیم کرد.»[9]
همچنین در مورد  حضرت عمربن خطاب- رضی الله عنه- منقول است که با ذمیان با تسامح برخورد می‌کرد و اگر از پرداخت جزیه عاجز می‌شدند آنان را معاف می‌کرد. چنان که ابوعبید در کتاب “الاموال” می‌نویسد: «روزی عمر- رضی الله عنه-  از جایی می‌گذشت، متوجه پیرمرد نابینایی شد که دست سؤال دراز نموده است. حضرت عمر- رضی الله عنه-  دست بر شانه پیرمرد گذاشت و گفت: از کدام گروه اهل کتاب هستی؟ مرد گفت: یهودی هستم. عمر- رضی الله عنه- گفت: چرا سؤال (گدایی) می‌کنی؟ گفت: به خاطر پرداخت جزیه، کهولت سن و نیازهای خود. عمر- رضی الله عنه-  دست او را گرفت و به منزلش برد و در حد کفاف به او مالی داد. سپس شخصی را نزد خزانه‏دار بیت المال فرستاد و به او گفت: رعایت این گونه افراد را بکنید، به خدا سوگند اگر قرار باشد ما دست‌رنج جوانی را بخوریم و وقتی پیر و ناتوان می‌شود او را رها سازیم، بی‏انصافی کرده‌ایم. سپس آن پیرمرد و همنوعانش را از پرداخت جزیه معاف کرد[10] و به همه کارگزارانش نوشت: با این گونه افراد چنین رفتار نمایند»[11]. این عملکرد و مشابه آن بیانگر میزان عدالت اسلام و خلیفه مسلمانان (عمرفاروق رضی الله عنه ) است که می‌خواهد پایه‌های حکومت خود را بر اساس عدالت استوار سازد تا جایی که با غیرمسلمانان این گونه برخورد می‌نماید. پس نتیجه می‌گیریم که آزادی دینی، یکی از نشانه‌های بارز حکومت خلفای راشدین بوده است.
 
2ـ آزادی نقل مکان و سیر و سیاحت و شغل
امیرالمؤمنین حضرت عمر- رضی الله عنه-  در زمینه تردد و نقل مکان افراد از جایی به جایی دیگر نیز سعی داشت هیچ گونه ممانعتی ایجاد ننماید. البته این قاعده‌ای عمومی نبود، بلکه افرادی از آن مستثنی بودند از جمله این که:
ـ عمر- رضی الله عنه- اصحاب بزرگ رسول خدا را از کوچ کردن از مدینه منع می‌کرد. مگر این که با هماهنگی وی و یا به خاطر مأموریتی سفر می‌کردند. این اقدام ایشان بدان خاطر بود که وی  وجود افراد بزرگ را پیرامون خود و در دارالخلافه، نعمتی بزرگ محسوب می‌کرد و می‌خواست او را در رهبری مسلمانان یاری نمایند. ضمناً انتشار اصحاب بزرگ در شهرهای مختلف باعث می‌شد که مردم پیرامون هر کدام از آنها جمع شوند و چندین مرکز تصمیم‏گیری و افتاء ایجاد شود و امت دچار تفرقه گردد.»[12]
ـ همچنین حضرت عمر- رضی الله عنه- نصارای نجران و یهودیان خیبر را مجبور به ترک وطن کرد. آنها را از قلب کشورهای عربی به عراق و شام فرستاد. زیرا آنها به تعهدات خود عمل نکردند و خانه‌هایشان به مراکز توطئه علیه اسلام و مسلمانان تبدیل شده بود. بنابراین خلیفه لازم دانست که این لانه‌‌های جاسوسی و توطئه را نابود سازد؛ اما بقیه یهود و نصاری، به زندگی عادی خود زیر سلطه‌ حکومت اسلامی‌ ادامه دادند و از تمام حقوق و مزایای یک شهروند برخوردار بودند.
بیهقی و عبدالرزاق از ابن مسیب و ابن شهاب نقل کرده‌اند که رسول خدا صلی الله علیه و سلم  فرمود: «لا یجتمع دینان فی جزیرة العرب» (دو دین در شبه جزیره‌ عربستان با هم کنار نخواهند آمد).
بعد از این که حضرت عمر- رضی الله عنه- به صحت این حدیث اذعان نمود، نصارای نجران و یهودیان خیبر و فدک را بیرون کرد.[13]
گفتنی است که یهودیان خیبر و نصارای نجران از متعصبین اهل کتاب و سر سخت‌ترین دشمنان اسلام بودند. بنابراین بر تعهدات خود با رسول خدا صلی الله علیه وسلم عمل نکردند و نقض پیمان نمودند. یکی از اسباب اخراج آنها از خیبر جریانی است که عبدالله بن عمر- رضی الله عنه- به آن اشاره می‌کند و می‏فرماید: «هنگامی که یهود خیبر او را زدند و دست و پایش را زخمی‌کردند، عمربن خطاب برخاست و سخنرانی کرد و گفت: همانا رسول خدا درباره‌ اموال خیبر با آنها قرارداد منعقد ساخت و فرمود: تا وقتی که خدا بخواهد شما را در خیبر خواهیم گذاشت. و اکنون عبدالله بن عمر رضی الله عنه  برای سرکشی اموالش به خیبر رفته است. شب هنگام در آن‌جا به وی حمله شده و دست و پایش مجروح گردیده است و ما در آن‌جا دشمنانی جز یهود نداریم. از این‌رو ما آنها را متهم می‌دانیم. لذا به نظر می‌رسد که باید از خیبر جلای وطن شوند.
عبدالله می‌گوید: هنگامی که عمر رضی الله عنه  عزم را جزم نمود تا آن‌ها را بیرون کند، فردی یهودی از قبیله‌ “ابوالحقیق” نزد او آمد و گفت: ای امیرالمؤمنین! آیا ما را از خیبر بیرون می‌کنی در حالی كه محمد صلی الله علیه و سلم  ما را بیرون نکرد و درباره اموال آن، طبق شرایطی با ما قرارداد بست؟ عمر رضی الله عنه  گفت: گمان می‌کنی سخن رسول خدا را فراموش کرده‌ام که خطاب به تو فرمود: چه حالتی خواهی داشت هنگامی که از خیبر بیرون کرده شوی و شترت تو را تا چند شب از جایی به جایی ببرد؟ آن مرد گفت: این فقط یک شوخی بود. عمر گفت: دشمن خدا! دروغ می‌گویی. سرانجام عمر رضی الله عنه  آنها را از خیبر بیرون راند و در عوض میوه‌هایشان به آن‌ها شتر و کالاهای دیگر از قبیل پالان شتر، ریسمان و چیزهای دیگری داد.»[14]
آری! یهودیان به تعهدات خود عمل نکردند و خیانت نمودند. پس طبیعی بود که باید بر اساس وصیت رسول خدا صلی الله علیه و سلم  از شبه جزیره عربستان اخراج می‌شدند. بنابراین عمر رضی الله عنه  آنها را اخراج و به سرزمین “تیماء” و “اریحاء” فرستاد.
همچنین نصارای نجران به شروط و تعهداتی که با رسول خدا صلی الله علیه و سلم و حضرت ابوبکر- رضی الله عنه- بسته بودند، عمل نکردند و به معاملات ربوی پرداختند. بنابراین عمر- رضی الله عنه- آنها را از نجران به عراق فرستاد و به امرای شام و عراق نوشت که از زمینهای مخروبه در اختیار آنان بگذارند تا برای خود آباد سازند. آن‌ها به عراق رفتند و محله‌ای به نام”نجرانیه” در نزدیکی کوفه ساختند.»[15]
ابویوسف می‌گوید: «عمر- رضی الله عنه-  از توطئه‌ نصارا علیه مسلمانان بیمناک بود. بنابراین خواست تا در میان آنها و مسلمانان فاصله ایجاد نماید. از این رو آنها را قبل از این که بتوانند نقشه‌های خود را علیه دولت نوپای اسلام عملی سازند، جلای وطن کرد.»[16].
 
3ـ حق امنیت و حرمت مسکن و آزادی ملکیت فردی
امنیت در اسلام جزو حقوق اولیه هر فرد به حساب می‌آید، چنان که این مطلب در چندین آیه و حدیث بیان شده است. خداوند متعال می‌فرماید: «فَلا عُدْوَانَ إِلا عَلَى الظَّالِمِینَ» [البقرة: ١٩٣] (تجاوز كردن جز بر ستمكاران (به خویشتن به سبب كفر و شرك) نیست).
همچنین اسلام حق زندگی افراد را خاطرنشان ساخته و آن ‌را فراتر از حق امنیت دانسته است، چرا که حق حیات و زندگی متضمن حمایت از یک انسان در مقابل تجاوز و تهدید است و این یک مسئولیت عمومی‌ است که بر عهده همه‌ مردم گذاشته شده است و تجاوز به فردی از افراد بشر، مانند تجاوز به همه‌ افراد بشر است[17]. چنان که خداوند متعال می‌فرماید: «أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَیرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الأرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعًا وَمَنْ أَحْیاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْیا النَّاسَ جَمِیعًا» [المائدة:٣٢] (هركس انسانی را بدون ارتكاب قتل، یا فساد در زمین بكشد، چنان است كه گوئی همه انسان‌ها را كشته است، و هركس انسانی را از مرگ رهائی بخشد، چنان است كه گوئی همه مردم را زنده كرده است‌؛ (زیرا فرد، نماینده جمع و عضوی از اعضای جامعه است)).
از این رهگذر بود که حضرت عمر- رضی الله عنه- در دوران حکومت خویش به حق امنیت و حق حیات افراد اهمیت ویژه‌ای قایل بود و به مردم می‌گفت: «من کارگزاران خود را بر شما نگمارده‌ام تا شما را تنبیه کنند و هتک حرمت نمایند و مالهای شما را بخورند، بلکه آنها را استخدام نموده‌ام تا کتاب خدا و سنت پیامبر را به شما آموزش دهند. بنابراین اگر کسی از آنها بر شما ستم کرد، به من بگویید تا انتقام شما را از او بگیرم» همچنین از ایشان روایت است که فرمود: «مردی که به زور تهدید، مجبور به اعتراف باشد، حق امنیت از او سلب شده است.»[18]
این سخن وی بر عدم جواز گرفتن اعتراف به زور و شکنجه و تهدید دلالت می‌کند.
همچنین در نامه‌ای به حضرت ابوموسی اشعری- رضی الله عنه- نوشت: «به مدعی فرصت بده تا برای اثبات حق خویش دلیل بیاورد، اگر چنین کرد حقش را به او بازگردان و اگر نه علیه او قضاوت کن؛ زیرا این بهترین روش برای دفع شک و تردید است.»[19] این سخن حضرت عمر- رضی الله عنه- بیانگر تأیید و تصویب حق دفاع می‌باشد.[20]
در مورد حریم مسکن در قرآن، آدابی بیان شده که وارد شدن به خانه مردم را بدون موافقت ساکنان آن و از غیر درب ورودی ناجایز قرار داده است. چنان که قرآن می‌فرماید: «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیوتًا غَیرَ بُیوتِكُمْ حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا وَتُسَلِّمُوا عَلَى أَهْلِهَا ذَلِكُمْ خَیرٌ لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ* فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فِیهَا أَحَدًا فَلا تَدْخُلُوهَا حَتَّى یؤْذَنَ لَكُمْ وَإِنْ قِیلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْكَى لَكُمْ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ»  [النور: ٢٧ – ٢٨] (ای مؤمنان! وارد خانه‌هائی نشوید كه متعلّق به شما نیست، مگر بعد از اجازه گرفتن (با زنگ زدن یا در كوبیدن و كارهایی از این قبیل) و سلام كردن بر ساكنان آن. این كار برای شما بهتر است (از ورود بدون اجازه و سلام). امید است شما (این دو چیز را به هنگام رفتن به منازل دیگران رعایت و آنها را) مدنظر داشته باشید.‏ ‏ اگر كسی را در خانه‌ها نیافتید (كه به شما اجازه دهد ) بدان‌جاها داخل نشوید تا به شما اجازه داده می‌شود. اگر هم به شما (اجازه داده نشد و) گفتند: برگردید، پس برگردید (و اصرار نكنید). این (كار رجوع ، زیبنده‌تر به حالتان و) پاكتر برایتان می‌باشد. خدا از كارهایی كه می‌كنید آگاه است (پس با رهنمودهای او مخالفت نورزید)». ‏
همچنین فرموده است:«وَأْتُوا الْبُیوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا» [البقرة: ١٨٩] (و از درهای خانه‌ها به منازل وارد شوید).
و نیز فرموده است:«وَلا تَجَسَّسُوا» [الحجرات: ١٢]  (و جاسوسی و پرده‌دری نكنید).
بر اساس همین رهنمودهای قرآنی بود که در زمان خلفای راشدین، به ویژه دوران عمرفاروق- رضی الله عنه- حرمت خانه‌های افراد رعایت می‌شد و هر کس در خانه‌اش احساس آرامش و آسایش می‌کرد.»[21]
و اما حق مالکیت فردی تا آخرین حدی که در شریعت مجاز است، در دوران خلفای راشدین محفوظ بود. چنان که وقتی  حضرت عمر- رضی الله عنه- به خاطر شرایط سیاسی و نظامی مجبور به جلای وطن نصارای نجران و یهود خیبر از شبه جزیره‌ عربستان گردید، به استانداران خود در عراق و شام نوشت که در آن‌جا به آنها زمینهایی در مقابل زمینهایشان داده شود. این به احترام حق مالکیت فردی آن‌ها بود که اسلام برای ذمیان قایل است همانگونه‌ که‌ برای مسلمانان قایل می‌باشد[22].
همچنین زمانی که عمربن خطاب- رضی الله عنه- قصد گسترش مسجدالحرام را داشت و برای این منظور ناچار بود خانه‌های مسکونی اطراف مسجد را تخریب نماید، به صاحبانشان قیمت مناسب پرداخت نمود و کاملا رضایت آنها را جلب کرد؛ این عملکرد بیانگر میزان احترام وی به حق مالکیت فردی بود. البته این حق مالکیت فردی نیز بدون قید و شرط و مراعات حدود شرعی و مصالح عمومی نبود. چنان که “بلال بن حارث مزنی” در زمان رسول خدا صلی الله علیه و سلم  از ایشان (رسول خدا صلی الله علیه و سلم  ) زمینی طلبید. آنحضرت صلی الله علیه و سلم  زمین مورد نظر را به او داد. سپس عمربن خطاب- رضی الله عنه- در دوران خلافت خویش، بلال را احضار نمود و به او گفت: زمینی از رسول خدا صلی الله علیه و سلم  طلب کردی و ایشان درخواست کسی را رد نمی‌نمود، و اکنون زمین بسیار بزرگی در دست تو است که نمی‌توانی همه‌اش را آباد کنی. پس به اندازه‌ای که می‌توانی آباد کنی، برای خود بردار و بقیه را به من بسپار تا در میان مسلمانان تقسیم کنم. بلال نپذیرفت و گفت: رسول خدا صلی الله علیه و سلم  آن ‌را به من بخشیده است. عمر- رضی الله عنه- فرمود: به خدا تو چنین خواهی کرد. آن‌گاه عمر- رضی الله عنه- بخشی از زمین مورد نظر را از او گرفت که‌ نمی‌توانست آن‌ را آباد سازد و در میان مسلمانان تقسیم کرد.[23]
این عملکرد خلیفه بیانگر آن است که مالکیت فردی ارتباط محکمی با مصالح عمومی جامعه دارد. بنابراین اگر فردی در این زمینه سهل انگاری نمود، ولی امر می‌تواند در بخش متروکه‌ ملک فرد، به نفع جامعه تصرف نماید.[24]
 
4ـ آزادی بیان
در اسلام، افراد برای ارائه‌ رأی خود از آزادی کامل بهره‌مند هستند. این حق در زمان رسول خدا و خلفای راشدین محفوظ و محترم بود، و عمربن خطاب- رضی الله عنه- نیز کاملا به افراد مجال ابراز رأی و فرصت اجتهاد در مسایل غیرمنصوص  را می‌داد[25]. چنان که روزی با مردی ملاقات نمود و از او (در مورد جریانی) پرسید: کارت به کجا رسید؟ او گفت: زید و علی چنین و چنان کردند. عمر- رضی الله عنه- فرمود: اگر من به جای آنها بودم این طور قضاوت می‌کردم. مرد گفت: چه چیزی تو را از این کار باز می‌دارد در حالی که تو صاحب امر مسلمانان هستی؟. عمر- رضی الله عنه- فرمود: اگر در این مسأله نصی از قرآن و سنت وجود می‌داشت آن‌گاه من می‌توانستم چنین کنم، ولی آن‌چه‌ می‌گویم رأی من است که از رأی زید و علی بالاتر نیست.»[26]
بدین صورت عمرفاروق- رضی الله عنه- به اصحاب پیامبر مجال اجتهاد می‌داد و آنها را به پذیرفتن اجتهاد خویش مجبور نمی‌ساخت.[27]
همچنین در زمان خلفای راشدین همه‌ مردم به راحتی می‌توانستند انتقاد کنند، چنان که عمرفاروق- رضی الله عنه- روزی بر منبر رفت و گفت: «ای مردم! اگر در من کجی و انحرافی یافتید، آن ‌را درست کنید.» مردی برخاست و گفت: به خدا سوگند! اگر در شما انحراف و کجی ببینیم آن‌ را با شمشیرهای خود راست خواهیم کرد. عمر- رضی الله عنه- گفت: خدا را شکر که در میان این امت، مردانی یافت می‌شوند که کجی‏های عمر را با شمشیرهای خود راست می‌کنند.[28]
علاوه بر این، ایشان پس از خلیفه شدن در نخستین خطبه‌ خود گفت: «مرا امر به معروف و نهی از منکر نمایید و با نصایح خود مرا یاری دهید.»[29]
اصولا حضرت عمر فاروق- رضی الله عنه- آزادی سیاسی و نصیحت و کنترل امیر را از حقوق اولیه‌ رعیت می‌دانست و به آنها می‌گفت: «ای مردم! ما برگردن شما حقی داریم و آن عبارت است از نصیحت و دلسوزی غائبانه‌ شما و همکاری با ما در امور خیر.»[30] آری! عمر- رضی الله عنه- وظیفه هر فرد رعیت می‌دانست که کجی‏های او را راست کنند، حتی اگر با شمشیر باشد. و می‏فرمود: «محبوبترین فرد شما نزد من کسی است که عیوب مرا به من بازگو نماید.»[31].
همچنین خطاب به مردم می‏فرمود: «من از این می‌ترسم که دچار خطا بشوم، اما شما از ترس چیزی نگویید.» چنان که روزی مردی در حضور جمعی از مردم خطاب به ایشان گفت: ای عمر! از خدا بترس. حاضرین ناراحت شدند و می‌خواستند او را ساکت کنند. عمر- رضی الله عنه- گفت: «در شما خیری وجود نخواهد داشت، اگر به او نصیحت نکنید و در من نیز خیری وجود نخواهد داشت اگر به سخنان او گوش فرا ندهم.»[32]
همچنین روزی در میان مردم برای سخنرانی برخاست و فرمود: «ای مردم! بشنوید و اطاعت کنید.» مردی برخاست و سخنان وی را قطع کرد و گفت: نمی‌شنویم و اطاعت نمی‌کنیم. عمر رضی الله عنه  به آرامی ‌گفت: ای بنده‌ی خدا! چرا؟ مرد گفت: این لباسی که شما پوشیدید به هر کدام از ما به قدری رسید که فقط برای ستر عورت کفاف می‌کرد. شما بقیه را از کجا آوردید؟ عمر- رضی الله عنه- به فرزندش (عبدالله) گفت: برخیز و جواب او را بده. عبدالله برخاست و گفت: یکی سهم من بود که به پدرم دادم تا برای خود لباس کاملی بدوزد. آن‌گاه حاضرین قانع شدند و آن مرد با احترام گفت: ای امیرالمؤمنین! اکنون بگو تا بشنویم و اطاعت کنیم.[33]
همچنین روزی در خطبه‌ای به مردم گفت: مهریه‌ زنان را از چهل “اوقیه” بیشتر نکنید، و اگر بیشتر کنید؛ بقیه را به بیت المال خواهم داد. زنی اعتراض کرد و گفت: تو حق نداری چنین کنی. عمر- رضی الله عنه- گفت: چرا؟ زن گفت: به خاطر این که خداوند فرموده است: «وَإِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدَالَ زَوْجٍ مَكَانَ زَوْجٍ وَآتَیتُمْ إِحْدَاهُنَّ قِنْطَارًا فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیئًا أَتَأْخُذُونَهُ بُهْتَانًا وَإِثْمًا مُبِینًا» [النساء:٢٠] (و اگر خواستید همسری را به جای همسری برگزینید، هر چند مال فراوانی هم مهر یكی از آنان كرده باشید، برای شما درست نیست كه چیزی از آن مال دریافت دارید. آیا با بهتان و گناه آشكار، آن‌ را دریافت می‌دارید؟! (مگر مؤمنان را چنین كاری سزد؟!)). آنگاه عمر- رضی الله عنه- گفت: زنی درست گفت و مردی خطا نمود.[34] و در روایتی آمده است که گفت: بار الها! مرا ببخش و افزود: همه از عمر رضی الله عنه  فقیه‌تر هستند. سپس بر منبر رفت و گفت: ای مردم! من شما را از افزایش مهریه‌ها منع کرده بودم، ولی اکنون اعلان می‌کنم که هر کس به هر اندازه‌ای که می‌تواند و توافق می‌کند مهریه بدهد و هیچ محدودیتی نیست.[35]
این روایت بیانگر اوج آزادی بیان و عقیده یک رعیت و نهایت انتقادپذیری حاکم جامعه اسلامی است.
در مورد آزادی رأی قبلا متذکر شدیم که باید در چارچوب شریعت و با رعایت مصالح عمومی ‌باشد. اما اگر ابراز رأی افراد به ضرر افرادی دیگر تمام می‌شد، چنین رأی و نظری حق آزادی ندارد و باید جلوی او را گرفت. چنان که عمربن خطاب کاملا متوجه این قضیه بود و اکنون نمونه‌هایی از آن به شرح زیر است:
 
 أـ منع آرای گمراه کننده
روزی حضرت عمر- رضی الله عنه- در شام به ایراد سخنرانی پرداخت و گفت: «کسی را که خدا گمراه نماید، برای او هدایت‏گری وجود نخواهد داشت.» مردی که منکر تقدیر بود برخاست و گفت: خدا کسی را گمراه نمی‌کند. عمر- رضی الله عنه- او را تهدید کرد و گفت: «اگر در میان مردم به تبلیغ این افکار بپردازی تو را خواهم کشت.»[36]

ب ـ هتک حرمت مردم به نام آزادی بیان
شاعری به نام “حطیئه”[37] مردی به نام “زبرقان بن بدر”[38] را در شعرهای خود ناسزا گفته بود. عمر- رضی الله عنه- دستور به حبس شاعر داد. او گفته بود:
                                    دع المكارم لا ترحل لبغیتها      واقعد فإنك أنت الطاعم الكاسی([39])
(دم از مردانگی و بزرگواری مزن و در خانه‌ات بنشین و بخور و بپوش).
هدف شاعر این بود که تو باید مانند زنان، خانه‏نشین بشوی، بخوری و بپوشی[40].
عمر- رضی الله عنه-، حطیئه را تهدید کرد که اگر در شعرهای خود به هتک حرمت مسلمانان ادامه دهد، زبانش را قطع خواهد کرد.
آنگاه “حطیئه” با سرودن اشعاری عواطف عمر- رضی الله عنه- را برانگیخت و معذرت خواهی کرد و چنین سرود:
                          ماذا أقول لأفراخ بذی مرخ                      ألقیت كاسبهم فی قعر مظلمة
                      أنت الأمیر الذی من بعد صاحبه                  زغب الحواصل لا ماء ولا شجر
                       فاغفر علیك سـلام الله یا عمر                   ألقى إلیك مقالید النهى البشـر
(به جوجه‌های محله بی‌حاصل “ذی مرخ” چه بگویم؟ که نه در آن آبی وجود دارد و نه درختی، تو نان‏آور آنها را در سیاه‏چال انداخته‌ای ای عمر! خدا تو را به سلامت بدارد، مرا ببخش).
بعد از این که اشعار فوق به گوش حضرت عمر- رضی الله عنه- رسید، دلش به حال او سوخت و دستور داد تا آزادش کنند، و از او تعهد گرفت که دوباره لب به ناسزاگویی مسلمانان نگشاید.[41]

5ـ رأی عمر رضی الله عنه  در مورد ازدواج با زنان اهل کتاب
پس از این که عمر رضی الله عنه  اطلاع یافت که حذیفه بن یمان با زنی یهودی ازدواج کرده است در نامه‌ای به او نوشت که با زنش متارکه کند. حذیفه در جواب نوشت: آیا فکر می‌کنی ازدواج با او کار حرامی‌ است؟ عمر رضی الله عنه  گفت: خیر، ولی می‌ترسم که آن‌ها را بر زنان مسلمان ترجیح دهید.[42]
ابوزهره می‌گوید: «لازم به یادآوری است که ازدواج مرد مسلمان با زن مسلمان بهتر است از ازدواج با زن اهل کتاب. زیرا در این‌جا الفت و منافع زناشویی به صورت کامل تحقق می‌یابد. بنابراین، عمر- رضی الله عنه- مسلمانان را از ازدواج با زنان اهل کتاب منع می‌کرد، مگر این که برای برقراری ارتباط سیاسی و تألیف قلوب باشد.»[43]
چنان که قرآن نیز بیان داشته است که ازدواج با زن مؤمن حتی اگر کنیزی باشد بهتر از ازدواج با زن مشرک آزاده است: «وَلا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكَاتِ حَتَّى یؤْمِنَّ وَلأمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَیرٌ مِنْ مُشْرِكَةٍ وَلَوْ أَعْجَبَتْكُمْ وَلا تُنْكِحُوا الْمُشْرِكِینَ حَتَّى یؤْمِنُوا وَلَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَیرٌ مِنْ مُشْرِكٍ وَلَوْ أَعْجَبَكُمْ أُولَئِكَ یدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَاللَّهُ یدْعُو إِلَى الْجَنَّةِ وَالْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ وَیبَینُ آیاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یتَذَكَّرُونَ» [البقرة:٢٢١] (و با زنان مشرك (غیر اهل كتاب) تا ایمان نیاورند ازدواج نكنید، و بی‌گمان كنیزی مؤمن از زنی (آزاد) مشرك بهتر است، اگرچه (زیبایی یا ثروت یا موقعیت او) شما را به شگفتی انداخته باشد (و دلباخته او بوده باشید)، و (زنان و دختران خود را) به ازدواج مردان مشرك در نیاورید، مادامی كه ایمان نیاورند. و بی‌گمان غلامی (برده) مؤمن از مردی مشرك بهتر است اگرچه (زیبایی یا ثروت یا موقعیت او) شما را به شگفتی انداخته باشد (و دل از كفتان ربوده باشد). آنان (اعم از زنان یا مردان مشرك) به سوی آتش (دوزخ) دعوت می‌كنند (و سبب شقاوت می‌گردند) و خدا به سوی بهشت و آمرزش به فرمان خود و توفیق خویش دعوت می‌كند (و پیروی از دستور او، وسیله سعادت می‌شود)، و خدا آیات خود را برای مردم روشن می‌سازد (و احكام شریعت را با دلائل واضح تفهیم می‌نماید) تا این كه (راه صلاح و سعادت خویش را بشناسند و) یادآور شوند». ‏
در این آیات خداوند صراحتاً مسلمانان را از ازدواج با زنان مشرک منع می‌کند، مگر این که آنها به وحدانیت خدا و نبوت پیامبرخدا ایمان بیاورند و کنیز سیاه‏پوست مسلمان، بر زن آزاده و صاحب جمال مشرک ترجیح دارد. همچنین زنان مسلمان از ازدواج با مردان مشرک منع شده‌اند، هر چند که آنها دارای مال و جمال و نسب باشند و یک برده سیاه‏پوست فقیر و مؤمن نزد خدا از آنها ارزش بیشتری دارد.[44]
پس ملاحظه کردید که ازدواج با زن مشرک به نص قرآن حرام است. اما ازدواج با زن اهل کتاب طبق نص دیگری از قرآن مباح اعلام شده است. چنان که می‌فرماید: «وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْكِتَابَ مِنْ قَبْلِكُمْ» [المائدة:٥] (و (ازدواج با) زنان پاكدامن مؤمن، و زنان پاكدامن اهل كتاب پیش از شما، حلال است).
این آیه از حکم عام آیه‌ سابق، زنان اهل کتاب را مستثنی می‌کند و این نظر جمهور است.[45]
اما همه اتفاق نظر دارند که ازدواج با زن مسلمان بر زن اهل کتاب ترجیح دارد.
البته این مباح بودن در صورتی است که ازدواج با زن اهل کتاب، پیامد منفی برای فرزندان خانواده و جامعه نداشته باشد وگرنه به همان میزان ممنوع می‌شود. و این رأی برخی از علمای معاصر است.[46]
حضرت عمر- رضی الله عنه- با این استدلال که ازدواج با زنان اهل کتاب، اولاً؛ باعث بی‏رغبتی در ازدواج با دختران مسلمان می‌شود، و ثانیاً؛ زنان غیرمسلمان باعث فساد دین و اخلاق فرزندان مسلمان می‌شوند، با این امر مخالفت نموده و آن را منع می‏کرد.
اگر نتایج مفاسدی که در عصر حاضر از ازدواج با زنان یهود و نصارا متوجه جامعه اسلامی می‏شود، مورد بررسی قرار گیرد، صحت نظریه حضرت عمر و آینده‏نگری ایشان را به اثبات می‏رساند. استاد “جمیل محمد مبارک” به مجموعه‌ای از این مفاسد و مضرّات اشاره کرده است که برخی از آنان عبارت‌اند از:
أ ـ ممکن است زنان غیرمسلمان به عنوان جاسوس وارد خانه‌های مسلمانان بشوند.
ب ـ مسلمانان با تهاجم فرهنگی روبرو می‌شوند.
ج ـ مرد مسلمان مجبور می‌شود که برای خود شناسنامه کشور غیرمسلمان بگیرد.
د ـ عدم آگاهی مردان مسلمانی که با زنان اهل کتاب ازدواج می‌کنند باعث می‌شود که آنها مانند خمیر در دست زنان خود به اشکال گوناگون بچرخند.
هـ ـ چنین مردانی به خاطر عدم آگاهی از دین خدا، در مقابل اهل کتاب احساس حقارت و کمبود می‌کنند.[47]
اینها مفاسدی هستند که با استناد به آن، امروز نیز می‌توان به حرمت ازدواج با زنان اهل کتاب معتقد بود. موانعی که عمر- رضی الله عنه- برای ازدواج با زنان اهل کتاب پیش‌ روی مسلمانان قرار داد، همسو با منافع دراز مدت دولت و اهداف بزرگ جوامع اسلامی بوده و هستند. چرا که ملتهای بیدار، می‌دانند که ازدواج فرزندانشان با بیگانگان چه عواقب خطرناکی برای نسل و وطن آنها در بر خواهد داشت، و زنان اگر از همه‌ اسرار شوهرانشان مطلع نشوند، به هر صورت كه شده با توجه به محبت و مودتی که دارند به بخش عمده‌ای از آن اطلاع خواهند یافت. بنابراین حضرت عمرفاروق- رضی الله عنه- در این ابتکار خود، استادی فرزانه برای همه حاکمان بعدی به شمار می‌رود. چرا که او نخستین کسی بود که ضرر و زیان جبران‏ناپذیر ازدواج مرد مسلمان با زن اهل کتاب را احساس و ابراز نمود و آنها را جاسوسانی بیگانه دانست که وارد خانه‌های مسلمین می‌شوند و همواره مخالف با دین و آیین ما بوده و تا آخر بر دین خود باقی خواهند ماند و معاشرت اسلامی را نخواهند آموخت. عمر- رضی الله عنه- با بصیرت دینی و چشمان تیزبین خود این مفاسد را می‌دید و احساس می‌کرد و می‌دانست که چه چیزهایی به ضرر و یا به نفع مسلمین می‌باشد. بنابراین فوراً و بدون هیچ مسامحه‌ای، فرمان خود مبنی بر عدم ازدواج با زنان اهل کتاب را صادر نمود.[48]
باید دانست که در زمان خلفای راشدین، مردم در چارچوب مقررات اسلامی‌ از آزادی کامل برخوردار بودند، و این امر باعث می‌شد که جامعه تا حد امکان به پیشرفتهایی دست یابد. آزادی، حق اساسی افراد و جوامع به شمار می‌رفت و سلب آزادی به معنای سلب مهم‌ترین ارزشها تلقی می‌شد که چنین افراد و جوامعی بیشتر شبیه مردگان می‌باشند تا زندگان.
حق آزادی در اسلام، انگیزه‌ای درونی است که نشأت گرفته از ارتباط انسان با خدا است. انسان با این ارتباط به بالندگی و رشدی دست می‌یابد که وجودش، آماده‌ پذیرفتن کارهای نیک و مسابقه در انجام کارهای شایسته جهت به دست آوردن رضامندی پروردگار آسمان‌ها و زمین می‌شود. پس آزادی در اسلام یکی از پایه‌های مهم جامعه اسلامی به شمار می‌رود که در زمان خلفای راشدین به بهترین وجه متبلور بود.[49]
 
پی نوشت:
 [1] نظام الحكم فی عهد الخلفاء الراشدین، حمد الصمد، ص:157،158
[2] معاملة غیر المسلمین فی المجتمع الإسلامی إدوارغالی ص41.
[3] نظام الحكم فی الشریعة والتاریخ الإسلامی (1/ 58).
[4] تاریخ الطبری (4/  158).
[5] البدایه والنهایه 7/ 98
[6]السلطة التنفیذیة د. محمد الدهلوی (2/ 725).
[7] همان
[8] حقوق الإنسان بین تعالیم الإسلام وإعلان الأمم المتحدة ص111.
[9] نظام الحكم فی عهد الخلفاء الراشدین ص117.
[10]الأموال لأبی عبید ص57، أحكام أهل الذمة لابن القیم (1/  38).
[11]نصب الرایة للزیلعی (7/ 453).
[12] المرتضی سیرة أمیر المؤمنین : أبی الحسن الندوی ص109.
[13] السنن الكبرى : بیهقی (9/ 208)، مصنف عبد الرزاق (6/ 53).
[14] البخاری، ك الشروط، رقم 2730.
[15] الأموال : أبی عبید ص245.
[16]الخراج : أبی یوسف ص79.
[17] نظام الحكم فی عهد الراشدین ص163.
[18] نظام الحكم فی عهد الراشدین ص164.
[19]نظام الحكم فی عهد الراشدین ص 165.
[20] القضاء ونظامه فی الكتاب والسنة د. عبد الرحمن الحمیض ص 48.
[21] نظام الحکم فی عهد الراشدین. ص165.
[22]همان مصدر ص 189.
[23] المغنی (5/ 579)، نظام الأرض. محمد أبو یحیى ص 207.
[24] نظام الحكم فی عهد الخلفاء الراشدین. حمد الصمد ص 192.
[25]السلطة التنفیذیة للدهلوی (2/ 735).
[26] اعلام الموقعین (1/ 65)
[27] السلطة التنفیذیة للدهلوی (2/ 738).
[28] اخبار عمرص331
[29] نظام الحكم فی عهد الخلفاء الراشدین ص 197.
[30]همان ص197.
[31] همان ص 198 الشیخان أبو بكر وعمرمن روایة البلاذری ص 231.
[32] نظام الحکم… ص197
[33] عیون الأخبار (1/ 55) به نقل از: محض الصواب (2/ 579).
[34] تفسیر ابن كثیر (2/ 213)
[35] مجمع الزوائد (4/ 283)
[36] الأهواء والفرق والبدع وموقف السلف منها د.ناصر العقل ص223.
 [37] الحطیئة: او جرول بن مالك بن جرول ملقب به حطیئة است.
[38]الزبرقان بن بدر تمیمی ، یکی از صحابیان پیامبرr که‌ او را به‌ عنوان سرپرست صدقات قومش قرار داده‌ بود.
[39]السلطة التنفیذیة (2/ 745).
[40]تفسیر القرطبی (12/ 173، 174).
[41] الشعر والشعراء : ابن قتیبة (1/ 327)، عمربن الخطاب د. أحمد أبو النصر ص 223.
[42] تفسیر ابن کثیر (1/ 265)
[43] الأحوال الشخصیة : أبی زهرة ص104.
[44] فقه الأولویات دراسة فی الضوابط، محمد الوكیلی ص77.
[45] الفقه على المذاهب الأربعة، عبد الرحمن الجزائری (5/ 76،77).
[46] فقه الأولویات، محمد الوكیلی ص77.
[47] شهید المحراب، عمرالتلمسانی ص214.
[48] شهید المحراب التلمسانی ص214.
[49] المجتمع الإسلامی د. محمد أبو عجوة ص245.
 

از کتاب: ترجمه سیره عمربن خطاب رضی الله عنه، تألیف : دکتر علی محمد محمد صلابی

 

 

 


دیدگاههای کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین بخوانید